مقاله جلیل ضیاءپور، با عنوان «نقاشی»، قسمت اول، مندرج در مجله خروس جنگی، سال 1328
بنا به عقیدهی سوررآلیسم، کوبیسم نه تنها از نظر فن «جز در بعضی موارد» شامل تمام قراردادهای مکاتب گذشته بود، بلکه در برخی از آنها «حتی خیلی بیش از آنچه احتمال میرفت» به حدی پابند بود که بیگمان اصطلاح ـ از چاله به چاه افتادن ـ در مورد او صدق میکرد. با همهی این پابندی، تازگیهایی که کوبیسم به وجود آورد، به قدری موافق زمان و معرف روحیهی هنرمندانش بود که هیچ مکتب دیگری جز آن نمیتوانست به این خوبی روحیهی زمان خود را بیان کند. در پیش گفته شد که دوران کوبیسم دوران مبارزه و قوام گرفتن عقاید تازهای بود که پایههای آن از خیلی پیش به تدریج نهاده شده بود، و با دانستن این مطلب هم که همراه هر تحول اقتصادی، سیاسی، پرورشی، همیشه یک ایدئولوژی نو وجود دارد، بهتر ادراک میشود که وجود زمینههای تحولاتی و مبارزات طبقاتی زمان پیدایش کوبیسم هم، تظاهرات نهضتطلبی و نارضایتی از محیط را که معنا شامل یک ایدئولوژی نو بود ایجاب میکرد. از اینرو هنرمندانی که دارای طرز تفکر به خصوص این طبقهی ناراضی «منتهی در پیشهی خود» بودند، روی اصل مسلم احتیاج، و هم تأثیر کنکاش درونی «که در ماهیت رفتار و کردار آدمی تغییراتی حادث میکند» بی اختیار مبارزات خود را به وسیلهی تظاهرات هنری علنی میکنند و آن گونه در تحول فن تخصصی خود میکوشند که آثارشان متناسب با طرز تفکر انقلابی، و نمایندهی یک روحیهی نهضتطلبی: یعنی قاطع و برنده، و در عین حال منطقی و متین و سهمگین باشند. کلاسیسیسم، امپرسیونیسم، نئوامپرسیونیسم، فوویسم و ایسمهای دیگر هیچ یک جز کوبیسم نتوانستند این همه و به این خوبی «از نظر ایدئولوژی» نمایندهی قدرت نهضتطلبی و خواهش روز باشند و به همین جهت است که غالب صاحبان ذوق پرورش یافته، و همهی آنهایی که صاحب دیدگان دقیق و بیغرض هستند با دیدهی تحسین در آن مینگرند. البته کوبیسم «یعنی یک روش خاص نقاشی» نیست که کوبیست را به وجود آورده است؛ بلکه شرط اساسی به وجود آمدن یک کوبیست، حتماً در مرحلهی اول، دارا بودن یک روحیهی انقلابی است که میل به ترقی داشته باشد و بخواهد که از زیر بار فشارها، سستیها، محرومیتها و به خصوص قراردادها «که چون وحی منزل بار گُردهی هنرمندان سلف بوده است» به درآید. وجود همین گونه روحیات است که سبب میشود تا انعکاسات روحی این گونه هنرمندان، مانند همهی هنرمندان مترقی و با ایمان «که محکمی ایمانشان از همهی آثارشان پیداست» به صورت خطوط و سطوح محکم، و رنگهایی به صورت قطعات مادی سنگین، و قرص و پا برجا: که دلیل علاقهمندی و توجه هنرمند به جای عالم لاهوت به اطراف خود است، درآید. و از این راه است که کوبیست به وجود میآید. بنابراین، کوبیست نه تنها منحط و منحرف نیست بلکه یک هنرمند مبارز و مترقی است. اما وجوه اختلافی در میان کوبیستها وجود دارد. این وجوه اختلاف، در اختلاف پرورش و عدم تکامل طرز تفکر آنها در درجات خاص مبارزه است. در هیچ طبقهای اشخاصی را نمیتوان یافت که در خارج از اصل وجوه مشترکشان «یعنی در فروع» اختلافی وجود نداشته باشد؛ مگر در موارد بسیار استثنایی. این اختلاف به نسبت سیر صعودی از مرحلهی اول طرز تفکر یک طبقهی مبارز شروع، و تا انتهای طرز تفکر همان طبقه ختم میشود. در حد فاصل این شروع و اختتام، مراحل سهگانهی مشخصتری وجود دارد که دوران شک و یأس و امید میتوانش نامید. در مرحلهی اول، کوبیست به علت نداشتن منطق کافی: که حس مبارزه را تقویت میکند «در حینی که خمیرهی مبارزه در نهاد او زمینهی مساعد میگیرد» مشکوک است. و چون علت و معلول عوامل را نمیتواند حلاجی کند تا تصمیم بگیرد، این است که در یک تردید و چه کنم فروست. میل فهمیدن و پیش رفتن، دقیق شدن و حق را یافتن، بر علیه هر چه خرافات و قراردادها قیام کردن را دارد؛ ولی برای این که بهتر پیش برود هرگز سرسری و کورکورانه و تعبداً چیزی را نمیپذیرد. و به علت عدم وسعت تمیز و روشنبینی لازم، طبعاً خیلی با احتیاط داخل نهضتهای هنری میشود. این دوران، در حقیقت دوران بحران فکری اوست و در این مراحل است که مغز او مقدار زیادی از دانستنیهای لازم را ممکن است دریابد. در این دوران، کوبیست آثاری به وجود میآورد که از حیث تظاهرات فنی و هم ایدئولوژیکی مغشوش است. این اغتشاش و تردید در آثارش به صورت رنگهای ضد و نقیض، تند، غیر خوانا، تاریک روشن، گاهی کدر و زمانی شفاف و در عین حال توأم با عصبانیت و خشونت است و هم معرف یک جویندگی است. خطوط محکم و عصبی، خشک و شکننده به نظر میآیند و به علت داشتن حس معارضهی خود به خودانه برای درک مطلب «که در او به صورت آگاه و ناخودآگاه وجود دارد» نهضت حق و صحتطلبی در او بیدار میشود. اثرش کوبیک است: کوبیکی که شک در خود، رنگ بدبینی و خوشبینی را هم دارد. این هنرمند، اگر ضعیفتر از هنرمند واجد شرایطی: که طرز تفکرش متناسب با کوبیست مرحلهی اول است باشد، چون در شروع و سر یک نهضت لازم قرار گرفته، ممکن است اثرش در زمینههای فوویسم به وجود آید: یعنی ضعیفتر از آنچه که باید. در مرحلهی دوم یأس، یعنی مرحلهی بیزاری و نومیدی و در عین حال معنا معارضهی هنرمند با یک طبقهی غاصب است، در این مرحله، هنرمند اوضاع اطراف را میبیند، نامساعدیها را درک می کند، فجایع و خرابکاریها را «که مانع پیشرفت او هستند» یکان به یکان تشخیص میدهد، ولی چون خود را مفرد و بیقدرت میبیند، از اینرو از وضع زمانه شکایت دارد و همیشه آیههای یأس میخواند. این فرد میخواهد که همهی این اوضاع دیگر گونه شوند، میخواهد دنیای نوینی «که از هر حیث با ایدهآل او وفق دهد» ایجاد شود، میخواهد که زندگی به کام گردد، ولی چون آرزوهای داخلیاش در برابر مطابقه با وضع خارج بسیار از مرحلهی عمل به دور است، و دست توسل او، از دامان ایدهآلش کوتاه است، از اینرو مـأیوس است. همین یأس، انعکاسی در او میگذارد. ضمیرش را تیره و زمینههای تأثراتی او را کدر مینماید و حس کینه و نفرتی در او بیدار میکند. همین کینه و نفرت در آخر او را «هر چند که با یأس دست به گریبان باشد» فردی متجاسر و کینهتوز، و به طور کلی مبارز و با قدرت: «قدرتی که از کینهتوزی و تجاسر: و جسارتی که از نامساعدیهای محیط برای او ایجاد شده است» بار میآورد. انعکاس این گونه احساس و تجاسر در آثارش به خوبی پیداست. بدین نحو که: خطوط قرص و شکنندهی سابق به علت نفرت و کینهتوزی دم فروبستهاش، قدرت خشمآگین بیشتری به خود میگیرند. رنگها، غلیظ و مادی، به خصوص تیره و غمانگیز هستند. آیات یأس یخزده و خفقان گرفتهای از وجنات رنگآمیزی عمومی اثرش پیداست. یعنی رنگها بیشتر سرد و کدر، ولی در عین حال پولادین و محکم هستند. و غالباً شبیه صفحات فلزیای که نمایش مادیت بیشتر و سنگینتری دارند میباشند. در بعضی موارد، ارواحی در این مرحله یافت میشوند که گویی از اعماق لجنها و تنگناها و کینهتوزیهای مخفی «که نتیجهی نومیدیهای متواتر و سرخورده و خفته است» سر به در کردهاند. در اینجا دیگر، در وجود این هنرمندان کینهتوز و صبور (که دستشان از هر امیدی «جز آزادی عمل در فن تخصصی» کوتاه است) یأس، بدبینیهای کامل را حکمفرما کرده است؛ مگر در معدودی، که به ندرت جرقههای امید را شخص در بعضی از آثارشان میبیند، آن هم بشاشت و امیدی که به وسیلهی همان رنگهای کدر «که مجموعهی ترکیبات او را تشکیل دادهاند» نمودار میشود؛ و درست شبیه صبحهای یخزده زمستان بیآفتاب است. برای نمونه، از فوویستها «ولامنک» Vlaminck را می توان شمرد «که بدون در نظر گرفتن طرز تفکر و روحیهی او» در فن خود در ترکیبات رنگها، به خصوص خاکستری، سیاه و قهوهای، بیداد کرده است. و از کوبیستها، بعضی از آثار دوران خاکستری سیاه «پیکاسو»، و همچنین دوران آبی قهوه ای او و «براک» را میتوان نام برد. و نیز غالب سوررآلیستها را «به خصوص دستهی نقاشانی که بیشتر با منفیبافی سر و کار دارند» میتوان از دستهی بدبینان کامل شمرده مِن جمله «فلیکس لابیس» Félix Labisse در قطعهی «سعادت محبوبه شدن» Le Bonheur d’étre aimée که به خوبی میتوان به بدبینی هنرمندان مورد ذکر پی برد. (لابیس، در این تابلو، زن لختی را: که به وضع متألمی بر روی تختی نشسته است؛ نشان میدهد. سر این زن، سر یک ماده شیر شکست خوردهای است که به بدن آدمی وصل است و دستهایش به هم متصل بوده بر روی سر قرار دارد. حالتی که به این سر و بدن: سر یک حیوان درنده، و بدن یک زن پر از شهوت داده شده است، حاکی یک دنیا تمایلات است: تمایلاتی که بیشتر در حول پیروزیها و تملکات دور میزده است، و یا به ناگهان یا که به تدریج همهی آنها چون کاخ معظمی که دچار صاعقهای شده باشد، از هم فرو پاشیده باشند. هیچ چیز جانگدازتر و چندشآورتر از زوزهی حیوانی که دچار مصیبتی شده باشد، به نظر نمیآید. این سری که «لابیس» برای یک چنان زنی اختیار کرده است، اعتقاد او را به عشق، و نتیجهگیریاش را دربارهی میل مفرط زنان به محبوبه شدن، خوب نشان میدهد. نشان میدهد که اگر زنی به آرزوهای خود نرسد چگونه سیرتش که همیشه به صورت «خوش ظاهر و بد باطن» جلوه میکرده است، دوباره به حالت اولی خود عود میکند و نشان میدهد، زن وقتی در عشق «که خود لابیس به آن با کنایه و استعاره نیشخند میزند» دست نیابد، چگونه حالتش مانند ماده شیر زخم خوردهای، در عین خشم و درّندگی تأثرآور است). در جریان فواصل میدان یأس، نزدیک به اتمام این دوره، هنرمندانی نیز وجود دارند که در یأس کامل غرقه نیستند و شده که گاهی اصطلاح ـ پایان شب سیه سپید است ـ به گوششان خورده، و از روزنههای باریکی پرتو امید، دخمههای یأسشان را روشن کرده است. در این حال، هنرمند به علت اندک توجه در طرز دید و تفکر صحیح، به نحو جهانبینی، روشنبینی و امیدواری برایش دست داده صاحب اراده و تصمیماتی شده است. از اینرو خوشبینیهای بیشتری در کارهایش نمایان است و رنگهای شاد و امیدوار کننده، کمکم در آثارش اکثریت پیدا میکنند و از این راه به تدریج در جرگهی افراد و هنرمندان خوشبین وارد میشود. اگر این مطلب لفظاً از او استنباط نشود حتماً عملاً در آثارش این ترقی تدریجی محسوس است. مرحلهی آخر «امید» از آن کسی است که یک مبارز کامل، با طرز تفکر صحیح و منطقی، موافق آخرین تئوری زندگانی اجتماعی روز به روش جهانبینی است. در این حال مطمئناً کوبیستی به وجود میآید که به زندگانی نوینی امیدوار است. شک و یأس در خلال افکار جهان بینش رخنه ندارد و میداند که به وسیلهی مبارزه با انگلها، و از میان بردن محرومیتها، میتواند بالاخره محیط لازم را «هر چند که به خودش وصلت ندهد» اقلاً برای آیندگان ایجاد کند از اینرو در هر حال امیدوار و به آتیه خوشبین است. این چنین هنرمندی طبعاً یک گونه رنگها به وجود میآورد که نمایندهی خوشبینی، و ایمان محکم و حتمی او در موفقیت است. در آثار او رنگهای زنده، با طراوت، صدادار و درخشان وجود دارند. ترکیبات خطوط او هم بسیار رسا و با قدرت هستند. آنچه که گذشت شمهای بود از طرز کار و فکر یک کوبیست در مراحل مختلف، و تطابق روحیاتش با نحوهی تفکر عمومی «از لحاظ ایدئولوژی». البته باید متوجه بود که به همین سادگی دربارهی آثار کوبیست «که درجهبندی کردم» نمی توان اظهار نظر کرد و من برای آسانی کار این سه مرحلهی مشخص را متمایز کردم که اقلاً شناسایی کلی آن آسان گردد. و الا یک کوبیست مشکوک، مأیوس، خوشبین یا بدبین، علاوه بر مراحل مشخص سه گانه، مراحل فراوان دیگری را «از نظر تحلیل و ترکیب و استنتاج فکری» در دوران زندگانی خود طی میکند که همهی این گزارشات یکی بعد از دیگری از آثارش خود به خودانه «نه عامدانه» بروز میکند. و در این مراحل رشتههای باریکی وجود دارند که رابطهی حساسی میان دو نحوهی تفکر، یا دو احساس متضاد ایجاد میکنند؛ که فقط در یک لحظه یا لحظاتی به خصوص ممکن است هنرمند را تحت تأثیر بگیرند و چون سیر در این مراحل برای هنرمندان کنجکاو بسیار جالب است «و به همین علت هم میکوشند تا آن لحظات دقیق و مشکل را به نحو ماهرانهای به وسیلهی عواملی که در دست دارند نشان بدهند، و آنها را از صورت احساس محض و ضعیف، به هیئت امکان و واقعیت در آورند». این است که غالب اوقات، آنهایی که در تجسس به دست آوردن زمینههای فکری و روحی چنین هنرمندانی هستند غالباً به علت نداشتن قدرت ادراک و بینش قوی در زمینههای هنری، و به علت عدم وسعت تمیز لازم (که نمیتوانند ارتباط میان اثری را: که در خانهی فکر هنرمند در حال زمینه گرفتن «برای به وجود آمدن است» با نتیجهی اثر «که مادی است و وجود خارجی دارد» تشخیص بدهند) از اینرو به اشکالات و اشتباهاتی در تحلیل روانها بر میخورند. خاصه، اگر این امر را غیر متخصصی بخواهد انجام دهد. این است که تشخیص روحیات این گونه هنرمندان یا هر هنرمند دیگری «که بدبین هستند یا خوشبین، یا از کدام دسته و طبقه، با چه طرز تفکر هستند» حتی برای یک روانشناس دقیق هم بسیار مشکل است تا چه رسد به مدعیان غیر متخصص و عام؛ که به کلی از سطح تشخیص آنها خارج است. از این جهت است که بینندهای اگر در برابر آثار این چنین هنرمندانی قرار گیرد، با دو ابهام سنگین و غیر مأنوس و بغرنج مسلماً مواجه میشود: یکی ابهام موضوع است (که نمیداند چرا طبیعی نیستند، و نمیداند که هنرمند اگر پابند مضمون است، برای آن است که منویات خود را در لباس مضمون بنماید. و نیز نمیداند که هرگاه هنرمند طرز تفکر و ادراک به خصوصی داشته باشد پی نوع مخصوصی از مضامین میگردد. و گاهی هم این مضامین چون ممکن است کاملاً به صورت همان قالبی که او احتیاج دارد نباشند از اینرو با تحریف و تبدیل آن را تغییر شکل میدهد تا به صورت قالب مناسبی که شایستهی مکنونات درونی خود او باشد در آورد) و دیگری ابهام نحوهی تفکر هنرمند است (که بینندهی بیعمق نمیداند او چه میخواهد و چه میگوید). با در نظر گرفتن این گزارشات، نتیجه چنین میشود که: یک کوبیست خوشبین با طرز تفکر صحیح از نظر ایدئولوژی، تنها هنرمند مبارزی است که در پیشاپیش اجتماع مترقی خود، به کارش ادامه میدهد. و هیچ هنرمندی از مکاتب گذشته، هرگز نمیتواند خود را همپایهی یک کوبیست بنماید و با او خود را در یک طراز بگذارد و با او قابل مقایسه بداند. زیرا در عمل تخصصی آنها (به شرطی که آثارشان را فارغ از مضمون «که تنها در این صورت میشود در فن تخصصی قضاوت کرد» نظر کنیم) به هیچ وجه نمونهی کاملی از حس مبارزهجویی و ترقیخواهی به تقاضای روز به دست نمیدهد و اگر مکاتب گذشته از نظر فن تخصصی انقلابی هم بودهاند؟ «که در آن شکی نیست» ایرادی نیست. ولی هر چه هست مربوط به دوران خود و طرز تفکر و نهضت لازمهی عصر خود بودهاند نه حالا و اگر کم و بیش با عصر حاضر مطابقت میکنند واضح است که کافی و کامل نیست و کوبیست هم به دلیل همین عدم کفایت و کمال در آنهاست که مکاتب گذشته را «چون موافق روحیهی مبارزهجویانه و انقلابی لازم خود ندیده است پسزده است. بنابراین با دانستن جریانات فوق به اضافهی این مطلب که: چون طرز تفکر صحیح و منطقی یک طبقه یا یک فرد از اجتماع «که در پیشاپیش دیگران نحوهی تفکر صحیح را، چون متفکری جهانبین درک میکند» در شق اول به علت قانون تأثیرات متقابله، و در شق ثانی به حالت مبارزهی فردی، یک هنرمند واجد شرایط، به سلسله مراتب صعودی از مراحل سه گانه میگذرد تا خود را به جرگهی کوبیست خوشبین برساند؛ در این صورت ببینیم که آیا وجود طرز تفکر مخصوص «بدون توجه به صحت و سقمش» و یا وجود طرز تفکر صحیح و منطقی، یا ناصحیح و غیر منطقی است که هنرمند و اثر هنری را به وجود میآورد؟ مهمتر این که ببینیم هنرمند کیست و یا از کوبیستهای مراحل سه گانه هنرمندتر کیست؟ آیا آن کس که به طور کلی خوشبین است؟ یا آن کس که شکاک یا مأیوس است؟ البته از نظر آن طبقه که خواهش مخصوصی دارند، آن کس که خوشبینتر است هنرمند و هنرمندتر است. زیرا این هنرمند عدهی کثیری را ممکن است «از لحاظ تربیت ذهنی و فکری» Pédagogie mental راهنمایی کند. و ممکن است قدرت روحی فراوانی به آنها عطا نماید. از اینرو از نظر همان طبقه، هنرمند به کسی گفته میشود که آثار او اجتماعی بوده، معرف مسایل لازم و کلی روح بشری باشد و از آن صحبت کند. این نظر هر چند که دربارهی ایدئولوژی طبقاتی کاملاً به جا و صحیح است ولی متأسفانه در مورد هنر، هرگز و به هیچ وجه صدق نمیکند. از نظر هنر و تربیت هنری Pédagogie Artistique هر سهی آنها هنرمند هستند و در میان آنها آن کس، عوامل هنری را (که عبارتند از طراحی و رنگآمیزی و ترکیبات: « که خود اینها به علت بهتر رسانیدن یک گونه نفسانیات دقیق، حتی ممکن است هماهنگی معمولی خود را نیز از دست بدهند») به آن گونه که ترقیات و سیر تکامل هنری، به آخرین و منطقیترین شیوه، مجاز میداند درستتر به کار برده باشد «هر چند که شخصاً از نظر ایدئولوژی بدبین باشد» هنرمندتر است. پس با این نظر، هنرمند کسی است که از عهدهی عوامل هنری به خوبی برآید و با آن بیش از همه چیز دیگر سر و کار داشته باشد. چه بسا ممکن است موضوعی را که از نظر ایدئولوژی به مسایل لازم و کلی روح بشری ارتباط دارد، و خوشبینانه است، به هنرمندی که بدبین باشد بسپارند، او از لحاظ فن به بهترین وجهی بتواند از عهدهی انجام آن برآید؛ ولی یک خوشبین بیکفایت، همان مطلب را نتواند هنرمندانه انجام دهد. و به فرض توانستن، باز دلیل نمیشود که تنها او را هنرمند بدانیم. سنت آنای لئونارد Ste.Anna از آن جهت هنری نیست که داوینچی خوشبینانه فکر میکرده است؛ و یا، گرنیکای پیکاسو را Guernical «که شاهکار عالم هنر است» به همین گونه دلایل «که نقاشش از نظر ایدئولوژی طبقاتی منحط و منحرف بدبین است نمی توان رد کرد. نه، هر دوی آنها هنرمند هستند و در کار خود نهایت مهارت و هنرمندی را از نظر تخصص نشان دادهاند. تاریخ تکامل هنر، و اجتماع روشنفکر، هنرمند را در هر گونه طرز تفکر، همیشه هنرمند میداند. ولی اگر طبقهی مخصوصی هنرمندان به خصوصی را برای پیشرفت مقاصد خود انتخاب و لازم دارند، و تنها به همانها نام هنرمند میدهند، این امری دیگر است. اینجا دیگر پای خواست و مصلحت طبقاتی نیست نه منطق و قضاوت صحیح هنری. اینجا پای منافع در میان است نه فهم و ادراک هنر به مفهوم صحیح. از نظر من، هنرمند پیشرو آن هنرمندی است که روی پیشرفت و تکامل هنری، تنها در هنر خود پیشرو و مبارز باشد، نه در کار وعظ و تبلیغ «که مخصوص عدهی دیگری غیر هنرمند است». و اگر بنا باشد که هنرمند هم مبلغ باشد، باید در کار خود برای هنرمندان عقب مانده مبلغ باشد نه مبلغ سیاست و هدف طبقاتی. آنهایی که از هنرمند غیر از هنرمندی و ایجاد آثار هنری انتظار دیگری هم دارند، از چند حال بیرون نیست؛ یا اصلاً از مفهوم هنر بیخبرند، و یا اطلاع ناقص دارند. یا این که خوب مطلع هستند، ولی چون صلاح کارشان «برای پیش بردن هدفشان» ایجاب میکند، از اینرو کسانی را که مزدورانی بیش نیستند به نام هنرمند به کار میگیرند. باید دانست، وقتی هنرمندی میکوشد تا از راه صحیح و منطقی، خود را در جریان سیر تکامل هنری بگذارد، و میکوشد که خود را هرگز در رکود نگذارد، این هنرمند حتماً پیشرو و مبارز است. و در کارهای خود به اجتماع مترقی خود خدمت میکند. یعنی مانند همهی اصناف مترقی، خود را در اختیار درجات تکامل میگذارد. لازم نیست که هنرمند حتماً در سیاست داخل شود تا پیشرو و مترقی گردد. نمیگویم سیاست و اقتصاد و غیره و غیره در هنر تأثیر ندارند، این محال است. همه چیز به هم ارتباط کلی دارند و همین ارتباط است که به وسیلهی تأثیرات متقابله در هنرمند مؤثر واقع میشود، همین ارتباط است که هنرمند را در کشاکش زندگانی پختهتر و عمیقتر میکند؛ و در نتیجه، این عمق پختگی، خود به خودانه در آثار به وسیلهی «عوامل هنری» ظاهر میشود. این را بارها گفتهام ولی پیش از همه باید رل این «عوامل هنری» را شناخت. باید شناخت که هر مکتب روحیهای را چگونه معرفی میکند. اگر اشخاص یا طبقهای هنر را نمیشناسند و یا نمیخواهند بشناسند، و هدف هنرمند را نمیتوانند تشخیص دهند، یا غیر از آنچه که هنر «تخصصی» میخواهد انتظار دارند، دلیل بر این نمیشود که آن هنر، انحرافی و انحطاطی، یا ارتجاعی و شارلاتانی باشد. باید شناخت که مثلاً کوبیست هنرمندیاش در چیست. و چگونه در کار خود مبارز و مترقی است. یا، باید فهمید که آیا در نقاشی تنها شکل و مضمون است که معرف هنرمندی است؟ یا که غیر از شکل و مضمون وسایل دیگری وجود دارند که مستقیماً مربوط به هنرنمایی است؟ باید فهمید که آیا شکل و مضمون چون طبیعی یعنی واضح «و به قول طبقهی منظور، حقیقی» وانمود میشوند از این جهت است که اثری، هنری میشود؟ یا چون گنگ و مبهم است دلیل بر هنری میگردد؟ دانستن این نکات، مهم و بسیار جالب است و حقیقت این است که: هنرمندی نه در این است و نه در آن. یعنی نه تنها در شکل و مضمون است و نه در گنگی و ابهام. «زیرا برای هنرمندان عمیق ابهام معنی و جود ندارد، و همه چیز آشکار است». (هر چند که بدون استثناء کلیهی مکاتب، حتی آخرین مکتب مدرن هم با منطقیترین حربه پیش آمده است، تا به حال در فن تخصصی خود کاملاً وارد نشده، و شانه از زیر بار انگلها خارج نکرده است، و مرتب در قید شکل و مضمون و یا تقدم و تأخر آنها نسبت به هم بوده است. با این وصف، وجود شکل و مضمون یا علت تأخر و تقدم آنها به یکدیگر، برای ایجاد قالب مناسبی برای مکنونات است. و الا نقاشی، به معنی صحیح نقاشی، یعنی آنجا که باید به هدف خود نزدیک شود، از این گونه مراحل (یعنی بازی با عوامل صوری طبیعت «به صورت شکل و مضمون») به کلی جدا و به دور است؛ چرا به دور است، در جای خود از آن بحث مفصل خواهد شد). ولی عجالتاً این را بدانیم که وثیقهی محکم و معرف کامل طرز تفکر هنرمند را «از این که به طور کلی بدبین است یا خوشبین، یا در روش فکری خود روشن است، یا هنوز مسلک صریحی اتخاذ نکرده است» این مطلب را: با دانستن این که از نظر فن تخصصی ربطی به عالم هنر و هنرنمایی او ندارد، می توان در رنگآمیزی و ترکیببندی آنها و خطوطش به هم، به خوبی دریافت. و به خصوص در این امر باید از نزدیک وارد شد و آثار را دید تا دربارهی آنها قضاوت کرد. بدون اطلاع و مطالعهی قبلی نمیشود آنها را نسبت به یکدیگر، و هم با طرز تفکر اجتماع مترقی سنجید. مگر به وسیلهی اطلاع کافی «که تنها از این راه، پی بردن به طرز تفکر هر هنرمندی آسان میشود، و آثارش قابل تحلیل میگردد. ممکن است آن طبقهی مخصوص، هنرمند به معنی جامع هنرمند، کسی را بدانند که مضامین خوشبینانه را با ـ مهارت فنی ـ توأم کند و بگویند این است هنرمند کامل و جامع: که دنیای نوین ما به وجودشان نیازمند است! خواهم پرسید کدام مهارت فنی؟ مهارت فنیای که عام آن را میفهمند، یا که تاریخ هنر و سیر تکامل صنفی آن را نشان میدهد؟ اگر آن است که عام میفهمد و میپذیرد هنرمندی نیست که و اگر هست، مطمئناً یک هنر معمولی است و در آن به دلایل کافی شکی نیست. و اگر هنر عمیق آن است که حتماً فهم عوام از درک آن عاجز است «و هنر ذو جنبتین هم که خوشآیند خاص و عام هر دو باشد، چون نه تنها از نظر واقعیت مبتذل بوده از مراحل عمق پایینتر است، و مربوط به مراحل حد فاصل معمولی و غیر معمولی است، بلکه از آن گونه استدلال و استنتاج و دستآویز منقدان متعصب و پرچانهای است که همیشه چون حربهای برای عوامفریبی و اظهار معلومات آن را به رخ میکشند، و هرگز هم مورد اعتنا نیست» پس تنها خواص هستند که هنر عمیق را درک میکنند. بنابراین دست وصال عوام «مادام که پرورش فهم هنری ندارند» از دامان لذات هنر عمیق کوتاه است. پس قضاوت هنر عمیق با خواص است. و خواص هم طبعاً معدود هستند. و این خواص معدود هم، کوبیسم را از هر نظر «یعنی از نظر ایدئولوژی طبقاتی، هم فنی و هم منطق و هم قدرت مبارزه و هم همه چیز دیگر» از کاملترین و لازمترین مکاتب دنیا میشناسند. نتیجه؟ ـ نتیجه این که: الف- کوبیسم کاملترین و لازمترین و منطقیترین مکاتب نقاشی در عصر حاضر است و از هر حیث هم با طرز تفکر مترقیترین مردمان پیشرو در دنیا موافقت میکند و مطابقت دارد. ب- در نقاشی صحیح «یعنی نقاشی موجود، مطابق با آخرین تئوری سیر تکامل هنری» مضمون هرگز بر اصل هنری مقدم نیست و نباید باشد «زیرا مضمون وسیله و بهانهی رنگآمیزی و ترکیبات است و وانگهی نقاش کسی است که اصولاً با رنگها و ترکیبات سر و کار داشته باشد نه با داستان. ج- هنرمند در هر گونه طرز تفکر «بدبینانه، یا خوشبینانه و یا انواع دیگر طرز تفکر» هم هنرمند است و هرگز با داشتن طرز تفکری معین کسی را نمیتوان هنرمند یا بیهنر نامید زیرا هنرنمایی و به وجود آوردن آثار هنری «بنا به استدلال قبلی» از ایدئولوژی طبقاتی به کلی جداست و بنابراین اگر کسی هنرمندی را از نظر ایدئولوژی طبقاتی توانست بشناسد، تازه دلیل شناسایی بر آثار او نمیشود. زیرا اولی مربوط به جامعهشناسی، و دومی مربوط به هنرشناسی است، برای هنرشناسی حتماً پرورش مخصوص فهم هنری کامل و جامعی لازم است. و تنها قضاوت از نظر جامعهشناسی در آن، نه تنها کفایت نمیکند؛ بلکه باید گفت از لحاظ هنر به کلی بیفایده است. وانگهی وجود بدبینان هم بسیار لازم است. چون رنگهای عجیبی ایجاد میکنند که در عالم هنر بسیار با ارزش است.
I much prefer informative articles like this to that high brow leitrautre.