ویژگی‌هاى هنر دوره‌ی اسلامى و نقش ایران در الگوسازى تمدن اسلام

سخنرانى جلیل ضیاءپور، با عنوان «ویژگی‌هاى هنر دوره‌ی اسلامى و نقش ایران در الگوسازى تمدن اسلام»، مجتمع دانشگاهى هنر اسلامى، به دعوت مرکز سمینار حکمت و هنر اسلامى، هشتم و نهم اردیبهشت سال ۱۳۶۶

جلیل ضیاءپور

جلیل ضیاءپور

این سخنرانى، بر اساس سؤالات مطروحه از سوی مرکز سمینار حکمت هنر اسلامى برپا گردیده است.

سؤال اول: جنبه‌ی «مردمى بودن هنر ما» چگونه معلوم و معین مى‏گردد؟ و در نقوش آثار هنر ما، جنبه‌ی «مجموعى بودن» و «شکوه مجموعى داشتن» چگونه بعد تصویرى به خود مى‏گیرد؟ و چه ‏همیارى مردمى در این نقوش وجود دارد؟

پاسخ: باید عرض کنم هر پرسشى ممکن است پرسش‌هاى مطرح شدنى دیگرى در کنار داشته باشد. که اگر به آنها هم توجه شود، بهتر مى‏توان به نتیجه رسید.

سؤال اول ما هم، چنین وضعیتى دارد. آیا ایران در اصل چه برازندگی‌هایى براى الگو شدن داشته است؟ (چون لازمه‌ی‌ الگو قرار گرفتن، مایه داشتن است) به قول معروف:

ذات نایافته از هستی‌بخش / کى تواند که بود هستى‌بخش

در صورتی که مایه و برازندگى داشته، جاى تعجب بسیار خواهد بود! که ایران ابرقدرت آن روزگار، که ظاهراً تعالى نداشته، با داشتن آن چنان موقعیتى مغلوب فقط شصت‏ هزار سرباز مسلمان شده باشد!!

در این پیش آمد، چه چیزى نهفته است!؟

مى‏توانیم به آن برسیم. ولى نخست باید روشن شود که ایرانیان برازندگی‌هایى داشته‏اند یا که بى‏محتوا بوده‏اند؟ بعداً باید روشن شود که چه نقش اساسى در بارورى و الگوسازى فرهنگ و تمدن اسلامى داشته‏اند.

مى‏دانیم که براى رسیدگى به گذشته‌ی هر جامعه، دو راه وجود دارد:

۱- مطالعه‌ی مدارک مکتوب بازمانده از گذشته‏ها (به شرطى که نوشته‏هاى محققان گذشته و معاصر، خالى از جهت‏گیری‌هاى حب و بغض و تعصبات بوده باشد).

۲- مطالعه‌ی مدارک منقوش (که البته راهى مطمئن‏تر است).

در اینجا، از هر دو مدرک استفاده خواهد شد. (منتهى، بسیار فشرده و اندکى از بسیار و در حد حوصله‌ی شما عزیزان).

چنان که نوشته‏اند (اگر غلوّ نکرده باشند، یا، ما آن قدر خود باخته نبوده باشیم که خود را پاک بى‏ریشه بدانیم و بد باور شده باشیم) محققان، تأکید دارند که ایرانیان در میان سایر ملل، گاه در صدر بوده‏اند و ایران زمین را از خیلى پیش کانون روش‌هاى مختلف هنرى دانسته‏اند و چنان بوده که دیگران، فنون ایرانى را از ایرانیان فرا مى‏گرفته‏اند. (صنایع ایران بعد از اسلام، محمد حسن زکى، ص ۳۰۱)

«جوزف کالدول»، نوشته است: «مردم فلات ایران در ایجاد تمدن اولیه‌ی بشر سهمى به سزا داشته‏اند».

«ویلبر»، معتقد است: «که ایرانیان، نخستین مردمى بودند که الفباء حرفى را اختراع کرده‏اند».

«رولند کنت»، نوشته است: «که قبل از خط الفبایى میخى، خط الفبایى دیگرى وجود نداشته است».

«وادل»، در سال ۱۹۲۷ میلادى کتابى منتشر کرد با عنوان «اصل آریایى الفباء». (سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، رکن‏الدین همایون فرخ، ص ۲۰، ۲۲، ۵۸۳)

مى‏دانید که اختراع خط، بزرگترین پیدایش بشر در زمینه‌ی علائم تفاهم بین افراد بوده است. قبل از خط به صورت الفبایى، نقوش تصویرى براى تفاهم بین افراد بوده است و به آنها در عرف دانش، «هیروگلیف» مى‏گویند. در مصر، این نوع خط شناخته شده بود. تا پانزده سال پیش هنوز خط تصویرى در ایران کشف نشده بود و گمان مى‏رفت که نظریات محققان درباره‌ی تقدم اختراع خط حرفى به وسیله‌ی ایرانیان، بى‏آنکه زمینه‌ی خط تصویرى داشته باشد، غیر منطقى و بى‏پایه است. تا این که حفار ایرانى «مهندس حاکمى» آن را در خبیص (شهداد) کرمان در کنار کویر کشف کرد و این کشف، باستان‌شناسان منکر را که هم چنان بر قدمت تمدن مصرى تأکید داشتند، وادار به آرام‌تر فکر کردن نمود.

از قرار، ایرانیان از همان قدیم تا صدر اسلام، در زمینه‏هاى بسیارى الهام‌بخش و الگو بوده‏اند (و بعد هم).

از جمله، در اندیشه‏هاى فلسفى و دینى، در موسیقى و معمارى، در هنرهاى تجسمى، در سفالگرى و فلزکارى، در بافتنى‏ها، در به کارگیرى اسطرلاب، در ادبیات و امور ادارى، و بسا دیگر.

«دموناسکو»، نوشته است: «ایرانیان پیش از اسلام طى ده قرن تاریخ دینى خود عقاید و افکارى به ملل قدیم عرضه کرده‏اند». (تاریخ تمدن ایران، به همکارى جمعى از دانشوران ایران شناس اروپایى، ص ۱۲۷ و ۱۵۳)

«هانرى پوئش»، در مبحث ایران و فلسفه‌ی یونان نوشته است: «نفوذ فکرى ایرانیان باستان در یونان کلاً به ثبوت رسیده است و این نظریه‌ی ایرانیان که: «انسان، جهانى به مقیاس کوچک‌تر است» در رسالات افلاطون آمده، و اشارات عرفانى ایرانیان قدیم درباره‌ی داورى نهایى (روز قیامت) در کتاب جمهورى افلاطون و در نظریات «هراکلیدس» منعکس شده است.

«اناک ساگوراس» یونانى، به سبب طرفدارى از اندیشه‌ی ایرانیان مجبور شد از شهرش فرار کند. با ورود ایرانیان به بابل، دین ایرانى که مبتنى بر یکتاپرستى بود با همه‌ی فرهنگ‌هاى وابسته‏اش روى یهودیان (که خداپرستانى در سطح پایین‏تر بودند) اثر گذاشت». (شاهنشاهى هخامنشى، اومستد، ص ۴۴۶، ۶۳۹، ۶۵۶ و ۶۵۹)

«فلسى‌ین‌شاله»، مى‏نویسد: «با ورود کورش به بابل، بسیارى از اصول آیین اهورایى ایرانیان در میان یهودیان رواج یافت و سپس در معتقدات مسیحى رخنه کرد». (مختصر ادیان بزرگ، ص ۲۱۳)

«کرک لینگر»، مى‏نویسد: «عقیده به فرشتگان و زندگى جاویدان و معاد، از اصول آیین‏ اهورایى بود و اهورامزدا خالقى نورانى و زیبا بود، قلمرو اهورا، نورانیت است و قلمرو اهریمنى، تاریکى است.

«لینگر» مى‏گوید: «در دین اهورایى ایرانى، مفهومى بزرگ نهفته بود که نه در آیین مصرى قدیم و نه در اندیشه‌ی بسیار عمیق هندو (در هیچ یک) این مفهوم وجود نداشت و آن، این بود که جهان داراى تاریخ است و از قانون تحول پیروى مى‏کند.

از شعارهاى این آیین بود: که هر کسی در راه اهورایى قدم بر دارد، نیکوکار است و هر کسی در راه کامیابى به اهورا، موانعى ایجاد کند و یا تأخیرى پیش نیاورد، بد کار است». (تاریخ مختصر ادیان بزرگ، ص ۲۰۹، ۲۱۱، ۲۱۳، و ۲۱۴)

«علامه آیت‌ اله نورى»، در کتابش «جاهلیت و اسلام» نقل کرده است از «ابن خلدون» که: «آیین اهورایى، چه به وسیله‌ی ایرانیان و چه اقوام دیگر، در جنوب عربستان (یمن و سواحل عمان) رسوخ داشت و پیروان زیادى به هم زده بود». (عقاید و آراء بشرى – جاهلیت و اسلام، ص ۳۸۲)

در کتاب «تاریخ جهان اسلام» مى‏خوانیم: «ایرانیان قدیم در آیین اهورایى، اسطرلاب را براى شناسایى و محاسبه‌ی دورى و نزدیکى ارتفاع آفتاب و ستارگان و دریافت مسافت‌هاى مابین آنها به کار مى‏بردند». (کتاب فوق‏الذکر، عمادزاده، ص ۹۳)

«هرتسلفد»، معتقد است: «که ستون‌هاى معروف به «یونیک» بر حسب مدارک قدیم‌تر موجود، در اصل، ستون‌هاى ایرانى هستند، و بى‏جهت به یونان منتسب شده است». (تاریخ صنایع ایران، کریستى ویلسن، ص ۵۵)

در تصویر شهر قدیمى «موساسیر» (در آذربایجان)، معبد جالبى نشان داده شده که در قسمت جلو، شش ستون سنگى دارد، و سقف آن به شکل شیروانى است که معبد یونان شبیه آن است.

«هرتسفلد»، مى‏گوید: «این قبیل ساختمان، قبل از آن که در یونان قدیم معمول شود، در ایران ساخته مى‏شده است، و بر حسب قدمت تاریخى، سبک معمارى ایران بوده که در ابتدا در معمارى یونان اثر گذاشته است، و معابد یونان، از روى معبد موساسیر آذربایجان تقلید شده است و به علاوه، سر ستون‌هاى یونان دوره‌ی هلنیسم هم، از نوع سرستون‌هاى تاریخى «داودختر» (حوالى کوه رنگان بهبهان) هستند». (تاریخ باستان ایران، ص ۶۵ و ۶۷)

«اومستد» نوشته است: «هنگامى که در سرزمین‌هاى ایرانى، گلدان‌هاى برنزى عالى مى‏ساختند، یونانیان، هنوز با گل کوزه‏گرى سروکار داشتند.

هنرمندان آتن، علاقه‌ی زیادى به ترسیم نقش‏هاى پارسى نشان مى‏دادند و بر روى گلدان‌هاى خود، آنها را نقش مى‏کردند.

با جمع‏آورى نمونه‏هاى فلزى از نقاط مصر و قبرس و دیگر جای‌ها و مقایسه‌ی آنها با هم مى‏توان نشانه‏هاى روشن نفوذ آثار ایرانى را در آنها دید و مى‏توان دریافت که راه آینده‌ی هنر یونانى چگونه زیر تأثیر و نفوذ هنر ایرانى طى شده است». (تاریخ شاهنشاهى هخامنشى، ص ۶۶۷)

در کتاب «تاریخ ایران» (که پنج محقق روسى آن را تدوین کرده‏اند) مى‏خوانیم: «ایران، زادگاه کاشى با لعاب صیقلى‏ و براق و طلایى است، و در کشورهاى خاور دور و در کشورهاى اروپایى، از طرح و تهیه آنها کمترین اطلاعى نداشتند». (کتاب فوق‏الذکر، ص ۳۱۹)

در کتاب ساسانیان، مى‏خوانیم: «نمونه‏هاى سفال لعابدار متعلق به اوایل دوره‌ی اسلامى (که در حوالى تخت جمشید به دست آمده) همه‌ی آنها از روى نمونه‏هاى ایرانیان دوره‌ی ماقبل اسلامى ساخته شده‏اند. عمل شفاف کردن ظروف ‏لعابدار و کاشى‏ها، از خدمات ارزنده‌ی ایرانیان به صنایع سفال‏سازى دنیا است». (کتاب فوق‏الذکر، کریستن سن، ص ۱۲۷ و ۱۴۵)

«کریستى ویلسن»، مى‏گوید: «موازنه و تاکید و ابهتى که در کل حجاری‌هاى تخت جمشید به چشم مى‏خورد، در هیچ یک از حجاری‌هاى ملل دنیا دیده نمى‏شود». (ساسانیان، ص ۱۱۰)

«هرتسفلد»، مى‏گوید: «بر حسب نمونه‏هاى موجود، حجاری‌هاى پیش از اسلام ایرانیان قسمت مهمى از صنایع ایران و جهان است. تصویر اسب‌ها و دیگر حیوانات ساخته شده در این دوران، چنان داراى روح و قوت است که به ندرت در حجاری‌هاى دیگر ملل هم زمان دیده شده است.

سلحشورى و قهرمانى، هزار سال پیش از آن که در اروپا به همان درجه برسد، در این نقش‏ها نشان داده شده‏اند». (ساسانیان، ص ۱۱۰)

«دیاکونف»، مى‏نویسد: «هنر تصویرى ایرانیان دوره‌ی اشکانى، در تمام رشته‏هاى گوناگون متجلى بوده است». (اشکانیان، ص ۱۲۴)

«دیماند»، نوشته است: «نفوذ نقاشى ایرانى در عراق،از نقاشی‌هاى دیوارى قصر سامره که منسب به قرن سوم هجرى است، پیدا است، به طور قطع، تصویرسازى «مانویان» در کار عراقى‏ها تأثیر داشته است. چون در قرن دوم هجرى، عده‌ی زیادى از «مانویان» اویغورى به عراق مهاجرت کردند و تأثیر بیشتر در کار عراقى‏ها گذاشتند.

کتاب «مانى» هم به شیوه‌ی مرسوم و معمول ایران به تصویر کشیده شده بوده است. این شیوه‌ی ایرانى، تا به قرن هشتم هجرى در عراق همچنان ادامه داشت». (راهنماى صنایع اسلامى، ص ۳۹، ۴۳ و ۴۵)

«کریستن سن»، مى‏نویسد: «موسیقى عرب، از موسیقى ایرانى منشعب است و آنچه در دربار خلفاء بغداد نواخته مى‏شد، نواده‌ی موسیقى متداول ایران پیش از اسلام بوده است؛ و ترانه‏هاى عامیانه‌ی «اندُلس» (در اسپانیا) که روح آهنگ‌هاى موسیقى ایرانى دارد، از طریق اعراب به آن جا رفته است. (تاریخ تمدن ایران، به همکارى جمعى از دانشوران ایران‏شناس اروپایى، ص ۲۲۵)

این بود مقدار خیلى ناچیز از عوامل نفوذى ایرانیان در دنیاى قدیم. با این چنین سرمایه و عوامل نفوذى‏اى، چرا باید ایرانیان در برابر تعداد قلیلى اعراب مسلمان استقامت خود را از دست داده باشند؟ محققان تاریخ اجتماع عقیده دارند، که قاطبه‌ی‌ مردم ایران و سربازان در جنگ با اعراب عمداً کم کارى کردند. چرا باید چنین کرده باشند؟ و بعد از آن که به هر انجام اسلام آوردند، چرا آن همه مشتاقانه در راه پیشرفت تمدن و فرهنگ اسلامى رغبت نشان دادند؟

در این زمینه، با هم به شنیدنى‏هایى توجه مى‏کنیم.

بر مبناى جامعه‏شناسى، مجموعه‌ی امور تجربى و عرفى سالم هر مردمى، ابتدا به نام قانون عمومى تدوین مى‏شود و بسا که این گونه قوانین عرفى در بطن آسیب‏پذیر، از مواضع ضعفش، تحت نفوذ سودجویان و خودکامان به صورت بى‏خاصیت در مى‏آید، و تجاوزات به حقوق عامه، رو به تزاید مى‏نهد، و بالاخره از حد تحمل مى‏گذرد و باعث سرکشى‏ها و انقلابات مى‏گردد.

در تاریخ، چنین زندگانى‏هایى را همچون دو روى یک سکه مى‏شناسیم. یک روى این سکه، طلسم خوشى‏ها و روى دیگر، نکبت‏ها است (و غالباً، نوش‏ها از آن سلطه‏جویان و خودکامان، و نیش‏ها و نکبت‏ها، در دراز مدت، از آن مستضعفان است).

تا بوده، زندگى‏ها را از راه تاریخ چنین شناخته‏ایم.

در میان زندگانى هر مردمى، جرثومه‌ی الهام‌گیرى هنرمندان از خوشى‏ها و نکبت‏ها وجود دارد که گاه در دراز مدت و گاه در کوتاه‏ مدت بار مى‏دهد.

یک هزار و اندى سال طول کشید، و ذره ذره جان ایرانیان به لب رسید تا بالاخره توانستند خود را از زیر بار فشار آیینى که درست اجرا نمى‏شد، و دولتى که فساد را جایگزین اخلاق و معنویت کرده بود برهانند.

از خیلى پیش از اسلام بود که ما، گرفتار نکبت بیدادگری‌ها و تجاوزات و تندخویى‏هاى غیر انسانى سلطه‌جویان بودیم.

«در دوران مادها، سکاهاى ساکن آذربایجان (که پسر عموهاى مادها بودند) فرزندان عموزادگان خود را آموزش سوارى و تیراندازى مى‏دادند.

«هوخشتره» مادى، همگى سران این عموزادگان خود را (روى این بد گمانى که معلمان خویشاوند باجگیرى مى‏کنند) پس از یک دعوت به مهمانى، قتل عام کرد.

این قتل عام، جرأت خدمتگزارى را از خدمتگزاران گرفت و باعث شکل‏گیرى سازمان‌هاى زیر زمینى و شورش‌هاى عظیمى شد.

«آستیاگ» مادى، فرمان مرگ همه‌ی نوزادان را به خاطر خواب آشفته‏اى که دیده بود، صادر کرد. ولى سردار وى، «هارپاک»، کورش را که نوه‌ی دخترى «آستیاگ» بود، پنهان کرد.

«آستیاگ»، فهمید و پسر «هارپاک» را کشت و خورش کرد و به پدر بدبخت خورانید.

پدر دردمند، کوروش جوان پارسى را رهبر شورشیان کرد. در حین جنگ و شورش، چون احساس خطر عقب‏نشینى و شکست شورشیان مى‏رفت، زنان و مادران پارسى، نهیب بر مردان خود زدند که بجنگید، سینه و پهلوى ما را سپر کنید، و ریشه‌ی ظلم را برکنید». (مادها و بنیانگذارى شاهنشاهى در غرب فلات ایران، جلیل ضیاءپور، ص ۴۶۶ و ۴۷۴)

«گزنفون»، نوشته است: «پارسى‏ها امروز دیگر آن پارسى‏هاى گذشته نیستند. اینان، زندانیان را مجبور مى‏کنند تا طلا بدهند و خلاص شوند. با بی‌گناهان هم همین معامله مى‏کنند. ثروتمندان هم از عاقبت کار خود مى‏ترسند». (ایران باستان، پیرنیا، ص ۱۵۳۸)

کتبیه‏هاى بابلى حکایت دارند که دولت پارس، مالیات و خراج را به مناقصه و مقاطعه مى‏گذاشته است و برندگان مناقصه، با کمک دلالان خود به جان مردم مى‏افتادند، و با وصول بیش از آن که به دولت پرداخته بودند ازمردم مى‏گرفتند و همه را از هستى ساقط مى‏کردند. (تاریخ ایران، پنج نفر محقق روسى، ص ۳۲)

«اومستد»، نوشته است: «پایوران رشوه‌خوار، زمین‏ها را از رعایا به زور مى‏گرفتند و به وام‌دهندگان طماع اجاره مى‏دادند. زمین‏داران هم، وضع‏شان بهتر از رعایا و روستاییان نبود. زیرا اینان مى‏بایست براى دادن خراج و هدیه (به منظور نزدیکى به شاه و بهره‏مندى‏هاى آتى خود) طلا و نقره بدهند. از اینرو، سراسر دوره‌ی پارسیان، از تاریخ شورش‏هاى مردمان ستم دیده پر شد». (شاهنشاهى هخامنشى، ص ۴۰۷)

«رولین سن»، «دالا»، و «ماسپرو» نوشته‏اند: «خانه‌ی ثروتمندان پارس، پر بود از خدمت‌گزاران فاسد و تبهکار. شاهنشاهى‏اى که داریوش تأسیس کرده بود، یک قرن بیشتر نپایید و استخوان‏بندى مادى و معنوى ایران را در هم شکست.

«خشایار شاه»، بدترین الگوى فسق و فجور براى رعایاى خود بود و پس از بیست سال که در دسیسه‏ها و هوس‏ها سر کرده بود و در کار ملک‏دارى غفلت ورزیده بود، یکى از نزدیکانش به نام «آرتابان» او را کشت. جسدش را با شکوه شاهانه به خاک سپردند». (تاریخ تمدن، مشرق زمین گاهواره تمدن، ویل‏دورانت، ص ۵۶۰ و ۵۶۱)

«با این سابقه، دوران اشکانى هم، تشکیلات روستایى‏اش به سوى تشکیلات برده‏دارى سوق داده شد. در زمان ساسانیان هم، برده‏دارى جاى تشکیلات روستایى را پر کرد و دوام و قوام گرفت و گسترده‏تر شد». (تاریخ ایران، به تحقیق پنج محقق روسى، ص ۶۶ ۸۹ و ۹۳)

منابع بسیارى گواهى مى‏دهند که در عهد فیروز (پدر بزرگ انوشیروان) وضع مردم سخت بود. روستاییان از روستاها فرار مى‏کردند.

«آگاثیاس»، روایت کرده است: «که در عهد انوشیروان دانشمندان و فیلسوفان نو افلاطونى، به سبب فجایع و سنگدلى‏هاى صاحبان قدرت و اشراف و حرمسراداران، ایران را ترک کردند.

«مزدک نامى»، در زمان «قباد» (پدر انوشیروان) قاطبه‌ی مردم را برانگیخت تا تبعیضات را بر اندازد. محرومان و ناراضیان، پشتیبان مزدک شدند». (وضع ملت و دولت و دربار ساسانیان، کریستن سن، ص ۱۷۲)

«ولى انوشیروان عادل، سران مزدکى را به نیرنگ، بعد از یک مهمانى، وارونه در زمین کاشت و سعى بسیار کرد تا شورش عمومى را سرکوب کند. پادشاهان بعد از انوشیروان هم در بد کردارى و ستم و طمع چنان افراط کردند که ثروت اخلاقى را تباه کردند و به آتش عصیان‏ها و ناامنى‏ها و شورش‌هاى نظامى هم دامن زدند. بخش بزرگى از غنایم جنگى، همیشه صرف مخارج دربار و تشریفات و هزینه‌ی شخصى شاهان و حرمسراهاى آنان مى‏شد». (از پرویز تا چنگیز، سید حسن تقى‏زاده، ص ۲ تا ۲۳)

«طبرى»، مى‏نویسد: «اگر پادشاهى مانند «هرمز» چهارم به سپاهیان خود دستور مى‏داد که به کشتگاه‌ها نزدیک نشوند، نه به خاطر دلسوزى و جانبدارى از اموال رعایا بود، بلکه به خاطر حمایت از مالکان زمین (یعنى صاحبان اصلى کشت‏ها) بود. (وضع ملت و دولت و دربار ساسانیان، کریستن سن، ص ۳۴ به بعد)

«آمیانوس مارکلینوس»، نوشته است: «روستاییان زیر دست مالکان، در مرگ و زندگى خود و خانواده‏شان صاحب اختیار نبودند. بردگان، وظیفه داشتند که پیاده به دنبال اسب‏سواران خود بدوند.

رعایاى ایران، آن چنان از اعمال یزد گرد متنفر بودند که آرزوى مرگ او را مى‏کردند». (وضع ملت و دولت و دربار ساسانیان، ص ۳۴ به بعد)

آیت‏ اله مطهرى، نقل مى‏کند از کتاب «تاریخ اجتماعى مرحوم نفیسى»: «که جمعیت ایران را در پیش از صدر اسلام، حدود یک صد و چهل میلیون نفر تخمین زده‏اند.

ایرانیان آن روز، چه از نظر سرباز و اسلحه و وسایل جنگى و چه از نظر کثرت جمعیت و آذوقه و تجهیزات و امکانات نسبت به مسلمان عرب برترى فوق‏العاده داشتند.

اعراب مسلمان، حتى با فنون جنگى آن روزگار در سطحى که ایرانیان و رومیان آشنا بودند، آشنایى نداشتند.

با جمعیت آن روز ایران که گروه بى‏شمارى از آنان سرباز بوده‏اند، این عده‌ی کثیر با نظم ویژه‌ی جنگى، فقط در برابر شصت هزار سرباز مسلمان عرب قرار گرفتند، عمداً کم‏کارى کردند و از جان و دل نجنگیدند تا عمر ساسانیان را به آخر رسانیدند.

یعنى، قانون و آیین حکومت و ملک‏دارى ایران مقارن ظهور اسلام، مردم را چنان آشفته و جرى کرده بود که قاطبه‌ی ملت، پذیرفتن هر آیین دیگرى «جز آیین ایرانى موجود» را تن در مى‏دادند، تا چه رسد به اسلام که نداى «آزادى و مساوات» در مى‏داد. یعنى، همان چیزى را که ایرانیان، و انسان‌هاى آزاده در طلبش مى‏کوشیدند». (خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۹۶ – ۱۰۱)

نداى مساوات با شعار «برابرى – برادرى» اسلام، ایرانیان رنج دیده و مشتاق را جلب کرد و چنان کردند که مى‏بایست مى‏کردند.

حال، مى‏خواهیم بدانیم مردم ما، بعد از دستیابى به این توفیق، چه برداشت‌هایى براى نگاهدارى آن کردند؟ و چه خدماتى توانستند در پیشبرد اهداف اسلام نو پا انجام دهند؟

یعنى اینک با این مقدمات، تازه مى‏رسیم به پاسخ این پرسش:

(که ایرانیان چه نقش اساسى در الگوسازى فرهنگ و تمدن اسلامى داشته‏اند؟)

در تاریخ‌هاى مربوط به بنیان‌گیرى اسلام، مى‏خوانیم که همه‌ی ملل پیرو، هر یک به میزان مایه‌ی فرهنگى خود، در پیشبرد اهداف اسلام جوان کوشیده‏اند، اما مى‏گویند، ایرانیان در این پیشبرد اهداف، سهم بیشترى داشتند.

اینک، آنچه را مورخان و محققان، در این باره نوشته‏اند طبق معمول خودم بسیار فشرده برایتان‏ بازگو مى‏کنم:

«دوزى» (محقق هلندى) مى‏نویسد: «از مهمترین ملتى که تغییر دین داد و پیرو اسلام شد، ایرانیان بودند که از جهات بسیارى وارث تمدن گسترده و لطیف شده‏اى بودند.

اینان، بیش از هر ملت دیگر نیروهاى خود را در اختیار اسلام گذاردند و بیش از هر ملت دیگرى در این راه صمیمت نشان دادند؛ حتى خود ملت عرب که دین اسلام از میان آنان برخاسته، به اندازه‌ی ایرانیان، به دین اسلام خدمت نکرده‏اند». (خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى، ص ۱۰۱، ۳۷۳، ۳۷۵، ۳۸۳ و ۴۳۵)

«رنه گروسه» نوشته است: «سامانیان و آل بویه، از طرف خلفاء عباسى، مأموریت یافتند تا اسلام را از گزند هجوم اقوام آسیاى میانه حفظ کنند.

این دو سلسله‌ی ایرانى، نزدیک به دویست و پنجاه سال به مانند سربازان فداکار، مأموریت خود را به خوبى انجام دادند و ترکان و مغولان حریص را در مرزهاى ایران آنقدر نگاه داشتند تا زمانى که به ایران وارد شدند، از حیث تربیت و آشنایى با ویژگی‌هاى شعایر اسلامى، تقریباً یک نیمه مسلمان و نیمه ایرانى شده بودند». (تاریخ تمدن ایرانى، به همکارى جمعى از دانشوران ایران‌شناس اروپایى، ص ۲۸۴)

در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران»، مى‏خوانیم که مسلمانان کشورهاى قاره هند (و جزایر اقیانوس هند، پاکستان، ترکستان چین، و چین، مالزى و اندونزى) فرهنگ اسلامى خود را مرهون زحمات و فعالیت‏هاى بى‏نظیر ایرانیان مسلمان هستند. (حتى، ایرانیان، در کشورهاى غربى و شمال‌ غربى قاره آفریقا و در قاره اروپا، و آسیاى صغیر هم در ترویج دین اسلام، سهمى به سزا دارند).

هزاران فقیه و مجتهد و عارف و شاعر ایرانى مسلمان در عصر غزنویان، از ایران به هندوستان رفتند و به تبلیغ اسلامى پرداختند. در کشمیر یک نفر ایرانى، اسلام را رواج داد. (کتاب فوق‏الذکر، ص ۸۰، ۳۸۹ و ۳۹۴)

آرنولد، مازون، روزن، هوارث، روتامبرگ، بروکلمن و ادوارد براون، همگى به اتفاق نظر داده‏اند که: «پیشرفت فرهنگ اسلامى، مدیون فکر و ادب و هنر ایرانیان است». (سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، ص ۶۶۵)

«دومناس» و «هانرى ماسه»، نوشته‏اند: «از بزرگترین متفکرین جهان اسلام، ایرانیان هستند.

دانشمندان بزرگ اسلامى که غالباً ایرانى بوده‏اند، کتاب‌هاى خود را مشتاقانه به زبان دینى خود (که زبان قرآن بوده) تألیف کرده‏اند». (تاریخ تمدن ایران، به همکارى جمعى از دانشوران ایران‌شناس اروپایى، ص ۲۶۸ و ۲۸۵) و از این راه به بارورى این زبان خدمت کردند. (خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهری، ص ۴۳۵)

در کتاب «جهان اسلام»، مى‏خوانیم: «از میان علماى اسلام، سهم بزرگ از آن ایرانیان (مخصوصاً ایرانیان شیعه) است». (کتاب فوق‏الذکر، عمادزاده، ص ۱۹۵)

«ریچاردن فراى»، نوشته است: «اعراب از منابع پیش از اسلام ایرانیان، بیش از همه‌ی منابع دیگر ملل، وام گرفتند.

این که «ابن خلدون» مى‏گوید: بیشتر دانشمندان اسلامى، (چه در علوم دینى و چه در دیگر علوم) جز تنى چند که عرب بودند، مابقى، همگى غیر عرب (به ویژه ایرانى) بوده‏اند، این سخن او قابل تردید نیست و واقعیتى آشکار است.

همچنین «فراى» مى‏گوید: گر چه میزان این وام‏گیرى یا نفوذ را نمى‏توان برشمرد و بدیهى است که با یک بررسى نمى‏توان میزان وام‏گیرى‏ها را معلوم کرد، اما، نقش ایرانیان در تاریخ ادبیات عرب (به ویژه در فقه اللغه و صرف و نحو) چنان روشن است که نیازى به تذکر و تاکید ندارد». (عصر زرین فرهنگ ایران، ص ۱۷) و (میراث ایرانیان، ص ۳۸۶)

«شهید مطهرى»، نوشته است: «ایرانیان، در بخش صرف و نحو و لغت و بلاغت، شعر و تاریخ، خدمت فراوانى به اسلام کرده‏اند. خدمات ایرانیان به زبان عرب، بیش از خود اعراب، به زبان خودشان بوده است». (خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۴۳۵)

«ابن خلدون»، مى‏نویسد: «از زمانى که اسلام پدید آمد و عرب با دیگر اقوام در آمیخت، فساد در زبان عرب رخ داد. پس در صدد اصلاح برآمدند.

نخستین کسى که تألیف قواعد کرد، «ابولاسود دوئلى» بود، بعد، «خلیل ابن احمد فراهیدى»، و بعد، «ابوعلى فارسى» و «ابوالقاسم زجّاج» (که همگى اینان، به روش «سیبویه» نحو عربى را تنظیم کردند». (مقدمه ابن خلدون، جلد دوم، ص ۱۱۶۳)

در لغت نامه دهخدا، ذیل «س» مى‏خوانیم: «سیبویه -سى بویه- ایرانى بود. کتبى در نحو عربى نوشت. «جهم بن خلف مازنى» در تعریف شخصیت وى نوشته است: بعد از «الکتاب» سیبویه، هر کسی در لغت چیزى بیاورد خجالت دارد. مدفن سیبویه، در محله‌ی سنگ سیاه شیراز واقع است».

در کتاب عصر زرین فرهنگ ایران، نقل شده است از «ابن خلدون»: «که سیبویه و پس از او ابوعلى فارسى و سپس زجّاج بودند که به زبان عربى خدمت کردند که همگى ایرانى بودند.

«ابن خلدون»، مى‏گوید: بیشتر دانندگان حدیث و همه‌ی عالمان اصول فقه و کلیه‌ی علماى کلام و بیشتر مفسران، ایرانى بودند.

و مى‏گوید: آرى، مصداق فرموده‌ی پیغمبر اکرم است «اگر دانش بر گردن آسمان آویخته باشد، قومى از مردم پارس بدان دست مى‏یابند». (کتاب فوق‏الذکر، ریچاردن فراى، ص ۱۶۶)

«آیت‏ اله یحیى نورى»، از کتاب «البیان والتبیین» جاحظ، نقل کرده است: «که روزى، یکى از بزرگان قریش، کودکى را دید که کتاب سیبویه مى‏خواند، فریاد زد: شرم بر تو باد اى کودک. این کار تو، رسم گدایان و آموزگاران است!» (عقاید و آراء بشرى – یا جاهلیت و اسلام، ص ۲۴۲)

در «فتوح البلدان» بلاذرى، مى‏خوانیم: «چون اسلام ظهور کرد، در میان طایفه‌ی قریش، از مردان فقط هفده نفر، و از جمله زنان، دو نفر، و در مدینه، یازده نفر، با سواد بودند». (تاریخ جهان اسلام، ص ۵۹ و ۱۹۹)

«ابن خلدون»، نوشته است: «علم بیان، در میان ملت اسلام، دانش نوین است. بعدها این علم در میان عرب متداول گشت». (مقدمه ابن خلدون، مجلد دوم، ص ۱۱۷۲)

«نولدکه»، مى‏نویسد: «از زمان شاپور اردشیر به بعد تسلط مستقیم ایرانیان به اعراب مرزنشین ربیعه و مضر شروع شده بود و به تدریج، طى پانصد و بیست و دو سال و هشت ماه، بیست و دو نفر کاردار و فرماندار ایرانى در عربستان، فرمان راندند.

نخستین آنها، «امرؤالقیس» و آخرین آنها، «سیف ذى یزن» بود که بنا به فرمان پیغمبر اکرم، از طرف مسلمانان ابقاء شد.

طى این پانصد و اندى سال و از پیش از آن هم (از عصر ۴۷۰ ساله‌ی فرمانروایى اشکانیان) عوامل نفوذى بسیارى از ویژگی‌هاى ایرانى، در میان اعراب گسترش یافته بود». (تاریخ ایران و عرب‌ها، ص ۱۰۴)

از جمله عوامل نفوذى، واژه‏هاى فارسى بود. طى مراوده‌ی دراز مدت، لغات بسیارى از فارسى در زبان عربى وارد شد.

(البته، تداخل لغات در زبان‌ها، امرى عادى است. هر دو یا چند ملت که با هم در مراوده باشند، خواهى نخواهى مبادله‌ی لغات، متقابلاً الزامى مى‏شود).

در مقدمه‌ی فرهنگ واژه‏هاى فارسى در زبان عربى، مى‏خوانیم: که «ادى فیشر» اسقف کلیساهاى کلدانى کتابى به نام «الالفاظ الفارسیه المعربه» نوشته و در آن تعجب بسیار کرده است که چرا زبان فارسى بیش از هر زبان دیگرى در زبان عربى هجوم برده، رخنه کرده است!

کتاب‌ها و سلسله مقالاتى هم در زمینه‌ی دخول لغات فارسى در عربى نوشته شده است. ولى نخستین تألیفى که به صورت کتابى مستقل در آمده، کتابى است بنام «المعرب من الکلام الاعجمى» نوشته‌ی «ابى منصور اهوازى» معروف به «جوالقى» که شامل حدود هفتصد واژه‌ی فارسى است که در زبان عربى به کار گرفته شده است». (مقدمه فرهنگ واژه‏هاى فارسى و عربى، ص ۳۰ و ۲۹۴)

از عوامل دیگر نفوذى، خط است. «پوپ»، در این زمینه، مى‏نویسد: «قدیم‌ترین نشانه‌ی زیبایى و خوشنویسى در نوشته‏هاى ایرانى، مربوط به خط میخى است.

تعالیم زرتشت را مغى بر روى چرم و با خطوط زیبا و طلایى مى‏نوشته است.

ایرانیان در طول تاریخ‌شان، براى تجسم کمال مطلوب‌هاى دینى و هنرى خود به خط خوش توسل مى‏جسته‏اند. این موضوع، از خیلى پیش از اسلام، مورد توجه ایرانیان بوده، و در تمامت دوره‌ی اسلامى هم ادامه داشته است». (سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، ص ۶۷۱ و ۶۷۸)

«ابن ندیم»، در کتاب «الفهرست» از ابن مقفع (عبداله روزبه) نقل مى‏کند: «که ایرانیان بیش از هفت نوع نوشتن مى‏دانسته‏اند.

در دربار بنى‏امیه مردى بود به نام «مالک بن دینار بن دادبه» که از نویسندگان قرآن بود، و ایرانى بود». (الفهرست، ص ۱۲ و ۲۲)

«ابن خلکان»، در «وفیات الاعیان» نوشته است: «خط در زمان منذرى‏ها که دست نشانده‌ی ساسانیان بودند، از راه حمیر و حیره به یمن رفته است.

«ولفونسون» در کتابش «اللغات السامیه» نوشته است: «یمنى‏ها خط را از ایرانى‏ها گرفته‏اند، و عرب، خود خط نداشت و خط از راه انبار و حمیر و حیره و «طائف» به قریش رسیده است». (سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، ص ۷۱۰ و ۷۳۷)

«سهیله یاسین»، در کتابش «الخط العربى و تطوره فى العصور العباسیه – فى‏العراق» مى‏نویسد: «که ابراهیم سجزى، با الهام از خط اسحاق بن حمّاد (که به جلیل مشهور بود)، شیوه‌ی نوشتن ثلثین را ابداع کرد.

(مى‏دانیم که سجزى، عرب شده «سکزى» است، و این کلمه، به صورت سکه‏زى «جاى زیستن سکاها -یعنى سیستان- سکستان « نامى ایرانى است و ابراهیم سجزى یعنى همان ابراهیم سکزى یعنى «سیستانى»).

در حدود سنه‌ی شصت هجرى، ابراهیم سجزى در خط مشهور به «مسند» که بعدها به نام «کوفى» مشهور شد) ابداعى کرد، و آن را «مُعقَلى» نامید.

یوسف سجزى (برادر ابراهیم) از خط مُعقَلى دو شیوه استخراج کرد که از لحاظ یادگیرى و خواندن و نوشتن، به مراتب از خط مسند (یا کوفى) آسان‏تر بود.

به این طریق، چون به فهرست خوشنویسان از صدر اسلام تا قرن ششم هجرى نظر کنیم، از هر ده نفر خوشنویس، ۹ نفر آنان ایرانى هستند». (سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان ص ۷۱۳، ۷۳۵، ۷۳۷ و ۷۸۲)

«دیگر از عوامل نفوذى ایرانیان، معمارى است. (معمارى ایرانیان، در بناى مساجد و ساختمان‌هاى اسلامى در داخل و خارج ایران)

در عهد منصور (خلیفه عباسى) حدود صد هزار کارگر مسلمان در مدت چهار سال، شهر بغداد را ساختند و ایرانیان در ساختن این شهر، فراوان دست داشتند». (تاریخ هنر اسلامى، کریستن پرایس، ص ۱۹ و ۲۰)

(نام بغداد که بر این شهر نهاده‏اند، ایرانى است و مرکب است از دو کلمه‌ی «بغ» به اضافه‌ی «داد». بغ به معنى خدا، «داد» از مصدر دادن که در مجموع به معنى خدا داده است، یعنى شهر خدا داده).

«کریستى ویلسن»، نقل مى‏کند از «طبرى»: «که مسجد کوفه در سال پنجاه هجرى به وسیله‌ی معماران ایرانى طرح‏ریزى شده بود.

مساجد بزرگ اوایل اسلامى در خارج از ایران زیر تأثیر فراوان شیوه‌ی معمارى ایرانى ساخته شده‏اند.

تأثیر معمارى ایرانى، در قصر «المشاته» به قدرى زیاد است که کارشناسان در ابتدا تصور مى‏کردند این قصر را یکى از آخرین پادشاهان ساسانى مى‏باید بنا کرده باشد. ولى بعداً روشن شد که این قصر در زمان خلافت بنى‏امیه ساخته شده است». (صنایع ایران، کریستى ویلسن، ص ۵۵ و ۱۳۲)

«قصر الحمراء در اسپانیا، ساخته‌ی دست معماران ایرانى است». (سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، ص ۶۶۴)

گودار (معمار و باستان‏شناس مى‏نویسد: «در دوره‌ی اسلامى، مساجد از روى نقشه‏هاى ساختمانى دوران اشکانى و ساسانى ساخته مى‏شده است». (تاریخ تمدن ایران، به همکارى جمعى از دانشوران ایران شناس اروپایى، ص ۱۶۹)

«به شهادت مورخان، آثار مساجد و مدارس اسلامى (که با دست معماران ایرانى مسلمان ساخته شده) نسبت به ساختمان‌هاى مشابه در میان سایر ملل، باشکوه‌تر و مزین‏تر و معظم‏ترند و مهمترین آنها در ایران ‏واقع است». (تاریخ جهان اسلام، ص ۱۷۵)

«بر حسب نوشته‌ی جغرافى‌نویسان قرن سوم هجرى و بر حسب نظر جمیع باستان‌شناسان، معلوم شده که معمارى پیش از اسلام ایران، با تمام ویژگی‌هایش در معمارى دوره‌ی ‏اسلامى تأثیر عمیق گذاشته است.

فنون و صنایع ایران دوره‌ی اسلامى، در صنایع دیار بکر و موصل و عراق و آسیاى صغیر، فراوان نفوذ یافته و آسیاى صغیر، واسطه‌ی انتقالى روش‌هاى فنى ایرانى به اروپا بوده است.

بیزانت، از سفال‌هاى مشهور به گبرى ایران تقلید نمود و ایتالیا، آن را از بیزانت تقلید کرد.

شیوه‌ی کار افغانستان و ترکستان شیوه‌ی ایرانى است. سبک فاطمى مصر هم بیشتر از شیوه‌ی ایرانى وام گرفته است.

در سراسر کشورهاى اسلامى (اندلس، مراکش، الجزایر، تونس، سیسیل، طرابلس، مصر، سوریه، عربستان، آسیاى صغیر و بالکان و قسمت جنوبى روسیه و دیار بکر و موصل، عراق و ماوراءالنهر، افغانستان و هندوستان) فنون ایرانى منتشر شده است». (صنایع ایران بعد از اسلام، ص ۴۲، ۳۰۲ و ۳۰۵)

«کاخ‏هاى اکبر شاه هندى، با دست هنرمندان ایرانى، تزیین شده و این پادشاه مدرسه‏اى تأسیس کرد که در آن متجاوز از یک صد نفر به سرپرستى استادان ایرانى به آموختن نقاشى پرداختند». (راهنماى صنایع اسلامى، دیماند، ص ۷۰)

«دیماند»، مى‏نویسد: «مسجد دمشق، به وسیله‌ی یک معمار ایرانى طرح‏ریزى شد.

از جمله برداشت‌هاى مسلمانان صدر اسلام از آثار ایرانى پیش از اسلام، تزیینات گل و برگى است. ادامه‌ی اسلوب تزیینى ایرانیان، در فلزکارى اوایل دوره‌ی اسلامى کاملاً مشهود است.

فلزکاران ایرانى در عصر سلجوقیان، فن مرصع کردن فلز را تکمیل کردند و فلزکاران موصلى در عراق، با یاد گرفتن اصول مرصع‌کارى ایرانى، وقتى به سوریه و مصر مهاجرت کردند، بر رواج این ‏کار ایرانى پرداختند». (راهنماى صنایع اسلامى، ص ۲۷، ۳۴، ۱۳۴، ۱۴۰ و ۱۴۷)

«اغلب سفال‌هایى که در آنها زیباترین طرح ونقش تزیینى به کار گرفته شده، و به ‏نام سفال اسلامى مشهور شده است، کار سفال‌سازان ایرانى دوره‌ی اسلامى است. فن نحوه‌ی به ‏کارگیرى رنگ‌هاى مختلف سفید و آبى و فیروزه‏اى در سفال‌ها مرهون مهارت سفال‏سازان ایرانى است.

صنعت نقاشى زیر لعاب‏ها (به مانند کاشى مینایى) به وسیله‌ی سفال‏سازان ایرانى در ترکیه معمول گشته است». (راهنماى صنایع اسلامى، دیماند، ص ۱۵۷ و ۲۰۸)

«دیماند»، از «کوشلن» (باستان‏شناس فرانسوى) نقل مى‏کند: «که عمل لعاب‌کارى با جلا، از ابداعات بزرگ سفال‌سازان ایرانى دوره‌ی اسلامى است، و از شهر رى است که این فن به شهرهاى دیگر رخنه کرده است.

سفال بدون لعاب اوایل دوره‌ی اسلامى، ادامه‌ی سفال‌سازى دوره‌ی پیش از اسلام است.

یکى از مختصات هنرى ایرانیان پیش از اسلام، تزیینات گل و برگ‌سازى و آرایش آنها و تکرار موزون آنها در ترکیب‏بندى است.

تزیینات گل و برگ‌هاى نخلى، یا نیمه برگ نخلى که داراى بریدگى‏ها و حفره‏هاى گرد کوچک است، این عناصر تزیینى ایرانیان پیش از اسلام را، بیزانس اقتباس کرد. مدارک این قبیل گل و برگ‌هاى تزیینى ایرانى، در مدائن و تیسفون (در عراق فعلى) موجود است.

در بعضى موارد، مسلمانان این تزیینات را بدون هیچگونه تغییرى برداشته‏اند.

طرح‌هاى تزیینى و شکل‌هاى هندسى و برگ‌هاى به هم پیچیده، که معمول دوره‌ی عباسى شده بود، از اصول کار هنرمندان ایرانى پیش از دوره‌ی اسلامى است و این قبیل طرح‌هاى تزیینى، از ایران (از طریق نواحى عراق و ترکیه) به دورترین نقاط تحت نفوذ اسلامى رسوخ کرده است». (راهنماى صنایع اسلامى، دیماند، ص ۳۳، ۳۴، ۹۲، ۹۳، ۱۶۶ و ۱۷۱)

«دومناس»، مى‏نویسد: «برجسته‏ترین نمونه‏هاى هنر دوره‌ی اسلامى (از معمارى گرفته تا کوزه‏گرى) داراى ویژگى ایرانى است». (تاریخ تمدن ایران، به همکارى جمعى از دانشوران ایران‌شناس اروپایى، ص ۲۶۸)

«اومستد»، مى‏نویسد: «بیشترین درآمد مردم شوش در عهد هخامنشیان، از راه بافتن پارچه‏هاى متنوع و رنگین به دست مى‏آمد». (تاریخ شاهنشاهى هخامنشى، ص ۹۶ و ۹۷)

«پلو تارخ»، نوشته است: «از جمله ذخایر به دست آمده از خزانه‌ی داریوش، پارچه‏هاى ارغوانى اعلاء بود که آنها را طى یک صد و نود سال، جمع‏آورى کرده بودند و تا آن زمان، از درخشندگى آنها نکاسته بود. رنگ سرخ این پارچه‏ها را از عسل به دست مى‏آوردند و رنگ سفید آنها را از سفیدترین و خالص‏ترین روغن مى‏گرفتند». (تاریخ ایران باستان، پیرنیا، مجلد دوم، ص ۱۴۰۷)

«پارچه‏هاى ابریشمى اوایل اسلام، به اسلوب ایرانى پیش از اسلام بافته مى‏شد». (راهنماى صنایع اسلامى، ص ۲۴۳)

«بیش از پنجاه قطعه پارچه از دوره‌ی سلجوقى به جا مانده است که تقلید مستقیم از بافته‏هاى ایرانیان پیش از اسلام است». (ساسانیان، کریستن سن، ص ۱۱۵، ۱۴۹)

«ایران بعد از اسلام نیز در صنعت پارچه‌بافى، سرآمد کشورهاى اسلامى بوده است و ایرانیان، آموزگاران فنى کشورها بوده‏اند.

جامه‌ی کعبه را از دیباى شوشترى تهیه مى‏کردند». (حجه الحق ابوعلى سینا، سید صادق گوهرین، ص ۱۸۳)

«نفوذ صنعتى ایرانیان، به مصر و سوریه و سیسیل و کشورهاى اروپایى سرایت کرد و مداومت یافت و در هنرهاى آن کشورها اثر گذاشت.

چینى‏ها، پارچه‏هاى ابریشمى بافته‌ی ایرانیان را مى‏پسندیدند، و بنى‏امیه و بنى‏عباس، و خلفاى بعدى، تمایل زیادى به پارچه‏هاى ایرانى نشان مى‏دادند». (صنایع ایران بعد از اسلام، ص ۲۲۶، ۲۲۷ و ۳۰۱)

«از دیگر عوامل نفوذى ایرانیان بر سازمان‌هاى دوره‌ی اسلامى اصول مالیاتى، نظام اجتماعى، سکه زدن، اصول ادارى و دیوانى بوده که مورد استفاده قرار گرفت». (عصر زرین فرهنگ ایران، ص ۳۲) و (میراث ایران باستان، ریچاردن فراى، ص ۳۸۶)

در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» مى‏خوانیم: «مسلمانان، نظامات ادارى خود را از ایرانیان گرفتند. دفاتر و دیوان‏هاى دستگاه خلافت، به سبک دفتردارى ایرانیان تنظیم مى‏گردید و زبان ادارى و دفترى، زبان پارسى بود و در عصر تیموریان تمام مناصب حکومتى و دینى در دست ایرانیان بود. (کتاب فوق‏الذکر، شهید مطهرى، ص ۳۸۱، ۳۸۷ و ۳۸۹)

«کریستن سن»، نوشته است: «دبیرى، در میان دول اسلامى (تا وزارت) تقلید کاملى از دبیرى و اصول وزارتى ایرانیان بود». (وضع ملت و دولت و دربار ساسانى، ص ۵۷)

دیگر از عوامل نفوذى و مورد نظر، وجود کتابخانه است. کتابدارى و کتاب‌نویسى ایرانیان و علاقمندى آنان در امر فرهنگ، ادب، و سواد آموزى، محققان را به اعجاب وا داشته است.

«کتابخانه‏هاى خصوصى، پر بود از کتاب‌هاى به زبان پهلوى ساسانى و این کتب بزرگترین منبع علمى اسلامى به شمار مى‏رفته است.

خراسان، فارس و اصفهان، بیش از تمام ممالک اسلامى، داراى مدرسه و کتابخانه بوده‏اند و به همین سبب به دیار علم و ادب مشهور بودند.

«یاقوت»، که در اواخر شش صد هجرى مى‏زیسته، با تعجب بسیار، سخن از میزان کتابخانه‏هاى ایرانیان (در شهرهاى مختلف) به میان آورده و نوشته است: «در مرو خراسان، کتابخانه‌ی عمومى‏اى دیدم که مانند آن در هیچ جایى نبود. در یکى از آنها، دوازده هزار جلد کتاب بود که من از آنها اقتباس اطلاعاتى مى‏کردم. کتابخانه‌ی بخارا، مرکز و منبع معلومات ابن سینا بود.

«صاحب بن عباد» در اصفهان چهار صد بار شتر کتاب داشت. «موفق‏الدین مطران»، ده هزار جلد. کتابخانه‌ی شاپور در بغداد، ده هزار جلد. کتابخانه‌ی ایمن‏الدوله، بیست هزار جلد. مراغه، چهار صد هزار جلد. بیت‏الحکمه بغداد، چهار ملیون جلد کتاب داشته است». (معجم‏البلان، یاقوت، ص ۱۹۹)

(مهم این است که باید در نظر داشت، در آن زمان‌ها، تهیه‌ی کتاب با دست‏نویسى و استنساخ‏هاى مکرر آنها و نگاهدارى آنها در کتابخانه‏ها، فقط براى مردمى مقدور بود که با شیفتگى به دانش‏اندوزى عشق بورزند).

«راتینگ هاوزن» نوشته است: «اسلام، دستیابى به فرهنگ جهان اسلامى خود را به خاطر تغذیه از فرهنگ مورثى ایرانى، مدیون فرهنگ و هنر ایرانى است». (عصر زرین فرهنگ ایرانى، ریچارد فراى، ص ۲۰۲)

تا اینجا، مطالب بسیار مختصر و فشرده‏اى از مدارک مکتوب براى شما عزیزان آوردم و با هم توجه کردیم که همه‌ی آنها بیانگر این بودند که ایرانیان، در راه پاسخ مناسب به نداى مساوات اسلامى در بارورى محتواى انسانى این ندا، هر چه در مایه داشتند، مشتاقانه در جهات مختلف کوشیدند و در طبق اخلاص گذاردند.

و البته، هنرمندان تازه مسلمان ایرانى، در میان این توفیق با الهام از اوضاع، به ترکیب‌هاى هنرى‏اى دست زدند که نشان‌ها از الفت و اشارت‏ها، از همبستگى‏ها، و عواطف انسانى و مردمى داشت و به آن مى‏رسیم.

پاسخ به پرسش یکم ما، در اینجا تمام شد.

پرسش دوم ما، این بود:

– ویژگی‌هاى هنر دوره‌ی اسلامى (از جهت مردمى بودن، و شکوه مجموعى داشتن – بدون ما و منى) چگونه باز شناخته مى‏شوند و چگونه بعد تصویرى به خود مى‏گیرند؟

پاسخ: در سخن گذشته‏ام به طور فشرده گفته بودم: «که در دوره‌ی اسلامى، شکل‏ها، بیان مردمى به خود گرفتند و گفته بودم، که دست‌هاى کوتاه و بلند شاخ و برگ و مواصله‏ها و نقش‏هاى به هم بافته‌ی هندسى بودند که توانستند بیشترین اشارات چشمگیر را از همبستگى و وحدت، نمودار سازند.

از نظر فن نقش‏بندى، رنگ و طرح و ترکیبات آنها، هر یک بیان اشاره‏اى خاص خود را دارند و با هم نیز، مجموعاً بیان خاصى را ارائه مى‏دهند.

براى آشنایى به نحوه‌ی بیان‌هاى اشارتى آنها، باید از راه بینش دو جانبه با آنها برخورد داشت (یعنى از راه دید بیرون – عینیات – و دید درون – ذهنیات)

از دنیاى بیرون است که از راه دید، ذخایرى فزاینده بر ذخایر درون مى‏افزاید و این ذخایر، از نظر ما داراى شکل آشنا نیستند و هر کدام از راه تداعى‏ها وقتى به ذهن مى‏رسند، ما آنها را از راه قالب‏هاى نیمه طبیعى به تصویر مى‏کشیم و به دست خیال مى‏سپاریم و چه بسا که نمادهاى طبیعت هم، شکل ساییده‏اى در ذهن دارند و آنها را باید به کمک شکل‌هاى نزدیک به آشنا شناخت.

(شما عزیزان را به شکل‏هاى آشنا و ناآشنا و شکل‏هاى بینابینى، توجه مى‏دهم که این شکل‏ها را هنرمندان معاصر، هر یک به گونه‏اى به کار مى‏گیرند و ما آنها را در هنرهاى نو مى‏بینیم)

شکل‏هاى آشنا، آنها هستند که ما از راه طبیعت و لوازم زندگى، با آنها مأنوس شده‏ایم و شکل آنها در ذهن ما عادى شده و با آنها آشنایى نزدیک داریم، مانند (درخت، خانه، آدم، حیوان، استکان، گل و دیگر شکل‌ها). توجه به این شکل یا فرم، خاص آن کسانى است که جز به طبیعت عادى شده، به شکل‌هاى دیگرى نمى‏اندیشند.

شکل‌هاى ناآشنا، آنها هستند که ما، شکل آنها را نمى‏شناسیم و نمى‏توانیم در مخیله‌ی خودمان آنها را به تصویر مأنوس بکشیم و فقط مثالى بى‏سامان از آنها در خیال مى‏پروریم. ولى از راه عوارض، وجود آنها را حس مى‏کنیم. مانند: دردها، افسردگى‏ها، خوشى‏ها و دیگر نمادها، که ما و هنرمندان مى‏توانیم با آنها از راه شکل‏هاى بینابین سروکار داشته باشیم.

شکل‌هاى بینابین، شکل‏هاى واسطه‏اى هستند (نه شکل طبیعت محض‏اند و نه شکل‏هاى مثالى بى‏فرم و سامان هستند). بلکه به صورت رابطى، بین آشنا و ناآشنا، شکل‏هاى مثال گونه مى‏نمایانند و در ذهن، شکل‌هایى را به صورت ناقص و ساییده (نسبت به طبیعت آشنا) قابل تصور مى‏کنند.

به کمک شکل‌هاى اشارتى این رابطه بینابین است که ما باید به دنیاى پیچیده درون وارد شویم و شکل گونه‏هایى از ذخیره‏هاى لازم را به دست بیاوریم و به تصویر بکشیم. (در اینجا، با هنرمند است که با مایه‌اندوزى، و دریافت بینش کافى، عروج کند و بتواند از مضامین با محتوا، براى ما سخن بگوید)

اما، اشارات درون، جز با شکل‌هاى اشاره‏اى، زبان تعبیر و تفسیر ندارند. (همچنان که اشارت‌هاى ظاهر، با دست و چشم و ابرو، القاء مفاهیم مى‏کنند)

اگر هنرمندى توانست محتواهاى ظاهراً بى‏شکل درونى را به کمک قالب‏هاى اشارتى بینابین، به دنیاى بیرون راه دهد و انتقال معنى کند (هر چند که اندک باشد، حتى در حد «حس») به طور قطع در سطحى بهتر قرار دارد.

(مطلبى که به آن اشاره دارم، چون به باریک‌ اندیشى نیاز دارد تا در ذهن بنشیند، حتماً باریک اندیشى کنید تا دنباله‌ی سخنم براى شما نامفهوم نباشد)

تا جایى که اشارت‌ها نمایانگر ظواهر باشند، درک مفهوم، باعث بروز مشکل نمى‏شود زیرا ما، از راه شکل‌هاى طبیعى ظاهر و مأنوس با آنها آشنایى داریم.

چون بخواهیم به نمایش محتواهاى درونى به ظاهر بى‏شکل بپردازیم، براى رسیدن به این مسیر از داشتن راهنما، ناگزیر هستیم.

راهنماى ما، همان اشارت‌هاى شکلى بینابین هستند که از سویى دستى به دنیاى بیرون دارند و دستى دیگر به دنیاى درون، و مانند پلى رابط دو طرف مى‏باشند.

همچنان که فهم مطالب مکتوب براى هر کسی، هر چند که خواندن بلد باشد ممکن است آسان نباشد، فهم اشارت‌هاى تصویرى هم، (اگر با ویژگی‌هاى آنها آشنا نباشیم) ممکن است آسان نباشد.

خوشبختانه همگى ما، با ساخت بشرى خودمان از راه طبیعت و تجربه، با اشارت‌هاى بیرون و درون (هر دو) تا حدى به نسبت سطحى و عمقى بودن اندیشه‌ی ما آشنایى بیش و کم داریم. برخورد ما با آنها، اگر به صورت درک نباشد، بارى به صورت حس و به نسبت بینش هر کسی هست.

از این راه است که ارتباط ما (یا ارتباط گونه‏هاى ما) به کمک اشارت‌هاى شکلى بینابین برقرار مى‏شود. منتها در بعضى از افراد، آن مایه‌ی لمس اشارت‌ها، به مانند خاطرات فرار و به صورت مهار نشده، عمل مى‏کند و به صورت وسیله و ابزار دم دستى در نیامده است تا کاربرد آنها را بشناسند و بدانند که آشنایى با آنها، براى ارزیابى شکل‏هاى نامشخص محتواها، عملاً لازم است و براى پى‏ بردن به چگونگى‏هاى دنیاى درون، ارزنده هستند.

دشوارى ناتوانى در لمس بعضى از نقوش و تصاویر، در همین جا است (یعنى، دشوارى مهار نکردن شکل‏هاى نامشخص دنیاى درون).

به همین جهت است که گفتم، هر کسی، هر چند که خواندن بلد باشد، ممکن است فهم مطالب ناآشنا (یا آشناى دور) برایش آسان نباشد و باید با مبانى اشارت‌ها، حداقل یک آشنایى مقدماتى داشته باشد.

حال براى آشنایى مقدماتى با هر یک از این اشارت‌ها، به آنها نزدیک مى‏شویم. گفتگوى دو جانبه‌ی ما آدم‌ها با هم، برقرارى ارتباط در زمینه‌ی عاطفه، مثبت و منفى، از راه اشارت دیدارى است.

ترکیب این سه اشارت با هم، ارتباط عاطفى را قوّت مى‏بخشد.

ما همگى با این سه اشارت آشنایى داریم. همچنین با اشارت‌هاى سرد (بى‏مهرى و بى‏توجهى)، اشارت‌هاى گرم (برخوردهاى محبت‌آمیز و گرم)، اشارت‌هاى تلخ (تلخى برخوردها و تلخى زندگى).

این اشارات در نقش‏بندى‏هاى ما، صورت‌هاى آشنا شدنى دارند و ما همگى با آنها کم و بیش آشنایى داریم.

ولى گفتم، تا جایى که اشارت‌ها نمایانگر احوال ظاهر باشند، دریافتنش آسان‏تر است.

اما براى راهیابى به درون، باید به اشارت‌هاى درون برنده، (به اصطلاح نمادها یا اشارت‌ها) که عوامل کمکى هستند، آشنایى پیدا کنیم تا به سخن نقاش از راه تصویرهایش (که کلمات ویژه‌ی او هستند) برسیم و ببینیم که چه مى‏خواهد بگوید.

در واقع هر مجموعه تصویر در یک تابلو، کتابى است که نقاش با کمک مجموعه‌ی اشارت‌هاى تصویرى، مصمونى را در آن نگاشته است.

اگر با این اشارت‌ها آشنا باشیم یا آشنا بشویم، مى‏توانیم آن کتاب (یعنى تابلو) را بخوانیم. اگر نه از خواندن آن، به همان ظواهر کلماتش با معانى سطحى‏اش بسنده مى‏کنیم، که این درخت است و آن آدم، و آن سایه و روشن و آن کم رنگ و آن پر رنگ، آن فلان آدم است و این فلان چیز که بسیار خوب و استادانه شبیه ظاهرشان ساخته شده است.

حال آن فلان کس، چه کسى است و من او کیست و داراى چه خصیصه‌ای مى‏باشد. (یعنى داراى چه باطنى است و در درونش چه مى‏گذرد، راه آگاهى نداریم) چشم ظاهربین، بر اثر عادت به ظاهربینى، از ژرف‌نگرى باز مى‏ماند.

«وحشى» نوشت:

به مجنون گفت روزى عیب‌جویى

که پیدا کن به از لیلى نکویى

که لیلى گر چه در چشم تو حورى است

به هر جزوى ز حسن وى قصورى است

ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت

در آن آشفتگى خندان شد و گفت

اگر در دیده‌ی مجنون نشینى

به غیر از خوبى لیلى نبینى

تو که دانى که لیلى چون نکویى است؟

کزو چشمت همین بر زلف و رویى است

تو قد بینى و مجنون جلوه‌ی ناز

تو چشم و او نگاه ناوک‌انداز

تو مو مى‏بینى و او پیچش مو

تو ابرو، او اشارت‌هاى ابرو

تو لب مى‏بینى و دندان که چون است

دل مجنون ز شکر خنده خون است

کسى را که تو لیلى کرده‏اى نام

نه آن لیلى است کز من برده آرام

نقاشى‏هاى به ظاهر بى‏زبان را میان مردمان به نمایش مى‏گذارند که مطالب فراوان نیز در آن گفته‏اند. اما، آن چشمى آنها را مى‏بیند و مى‏خواند که به اشارت‌هاى این فن آشنایى دارد.

«مولوى» گفت:

با تو سخنان بى ‏زبان خواهم گفت

از جمله گوش‏ها نهان، خواهم گفت

جز گوش تو نشنود حدیث من و تو

هر چند میان مردمان خواهم گفت

چه کنیم تا با این اشارت‌هاى تصویرى آشنا شویم؟ مى‏توانیم از اشارت‌هاى شناخته شده شروع کنیم. مانند:

دو رنگ اشارتى سیاه و سفید، که سفید در عروسی‌ها به نشانه‌ی سفید بختى و روشنى و بى‏آلایشى انتخاب مى‏شود و سیاه به نشانه‌ی غم و دل مردگى.

در طول زندگى‏مان با این دو رنگ آشنایى عاطفى یافته‏ایم. اگر نه روى سیاهی‌ها ننوشته‏اند که رنگ عزا هستند و یا روى سفیدها نقش نبسته‏اند که معرف بى‏آلایشى باشد. بلکه اینها به خاطر تیرگى و روشنى معنى عاطفى گرفته‏اند. سفید هم مى‏تواند آلایش پیدا کند، سیاه هم مى‏تواند نشانه‌ی وقار و سکون باشد.

اما اشارت عاطفى غم و شادى این دو رنگ در ذهن، نشانه‌ی در جا نشسته‏اى است و از اینرو است که هر موقع لازم شد، یکى از این دو رنگ را به‏خودى خود به نشانه‌ی عزا یا غم برمى‏گزینیم.

همچنین‏اند اشارات دیگر که هر یک، در ما نشانه‏هایى ازخود گذارده‏اند. از جمله‌ی آنها باید چهار فصل را به حساب آورد. زیرا، همگى با این چهار فصل آشنایى تنگاتنگ و ملموس داریم.

ما از بهار، رنگ گل‏ها و سبزه‏هایش و مجموعه‌ی رنگین و معطرش را بیشتر در خاطر داریم. به طورى که اگر هر مجموعه‌ی رنگینى در مایه‌ی رنگ گل‌هاى بهارى را نقاش چنان ارائه دهد که بى‏شکل گل و گیاهى خاص، فقط رنگ و بوى گل‌ها را ارائه دهد، براى ما نشان از بهار خواهد داشت چون یادآور رنگ بهارى خواهد بود و خواهیم گفت، گویى بهار است. بلى. این چنین مجموعه‌ی رنگینى بى‏آنکه شکل گل و گیاه داشته باشد، یادآور بهار است.

هر فصل دیگرى هم، چنین خواهد بود. چنان که خاکسترى‏ها و سفیدها و آبى‏هاى سرد، به سبب شباهتش به رنگ‌هاى زمستان، یادآور زمستان است و القاء سرما مى‏کند.

پس همگى ما به این طریق، از اشارت‌هاى چهار فصل سال، تصور رنگین و مناسب هر فصل را در ذهن داریم. زیرا آنها عمرها به صورت تکرار سالانه، در ذهن ما نشسته‏اند و رنگ‌ها در این میان، بدون اینکه شکلى خاص از فصلى را ارائه دهند به صورت واسطه‌ی اشارتى عمل مى‏کنند و معرف مى‏شوند.

نقاش، از این راه است که کمک مى‏گیرد و با مردم خود رابطه‌ی عاطفى برقرار مى‏سازد.

ما هم با هنرمندان، از جهات بسیارى رابطه‏هاى اشارتى داریم. در نقش‌آفرینى‏ها، این نشانه‏هاى مشترک، وظیفه‌ی اساسى دارند.

چون نقش‌آفرینى هنرمند، از راه همین اشارت‌هاى مشترک باید القاء مفاهیم کند، به مشکلاتى هم که در این کار هست، بر مى‏خورد. مثلاً مشکلات میزان القایى اشارت‌هاى گسترده که در هر دو نفر القاء کننده و القاء شونده ممکن است در یک سطح نباشد و در هر یک، ممکن است شدت و ضعف داشته باشد. زیرا علاوه بر اشارت‌هاى اشتراکى بر شمرده، براى مثال (از چهار فصل و سیاه و سفید) هر یک از ما، اشارت‌هاى گسترده‏تر از رنگ‌ها و شکل‌ها داریم که انتخاب آنها به نوبه‌ی خود، معرف خصوصیات دیگر ما مى‏باشند.

هنرمند کار آزموده و آگاه به این مسایل، همیشه در صدد شکل و رنگ دادن به آن اشارت‌ها است و اگر کسانى مایل به درک این اشارت‌ها باشند که داراى شکل‌هاى آشناى دور هستند، باید هم‌پاى نقش‌آفرین، پى‏گیر ویژگی‌هاى اشاراتى گسترده و سواد آموزى این فن باشد، و باریک‌بین باشد، اگر نه به همان اندازه که در توان اوست از هنرهاى این چنینى بهره‏اندوزى مى‏کند.

بنابراین به اینجا مى‏رسیم که القائات عمیق‏تر، وابسته به مراتب پختگى و مهارت هنرمند است و دریافت بهتر، وابسته‌ی آشنایى بیننده به اشارت‌هاى اشتراکى وسیع‏تر است.

هنرمند واجد شرایط، از طبیعت و شکل آن، نخست صفتش را در مى‏یابد و سپس صفت را، تعبیر بیان مى‏کند. یعنى، تعبیر صفت براى هنرمند مطرح است نه خود شکل، و شکل عرضه شده، خود بهانه‏اى براى تعبیر صفت و در اصل سخن هنرمند است.

از ساختن یک کوزه یا یک آدم، هدف، ساختن شکل آنها نیست. بلکه هدف، نمودن صفات و چگونگى خلقت آنها است.

تو به سیماى شخص مى‏نگرى / ما در آثار صنع حیرانیم

(سعدى)

پس هر شکل الهام‌بخش، صفتش را در ذهن نقاش مى‏نشاند نه شکلش را و نقاش، آن صفت را تعبیر و بیان مى‏کند نه شکل را. به مانند این که، نرمى و گرمى و سردى و خشونت نقش، صفات اشارتى نقوش تصویرى هستند و در این کار، هر هنرمندى جویاى روشنگرى و بینش آن چیزى است که به دنبال آن است! و در نقش‏بندی‌هایش، به نتایجى توجه دارد که با جویایى او وفق مى‏دهد و هر آنچه را که در مى‏یابد، اگر مطلوب وى است به تصویر مى‏کشد و براى استنباط هر آنچه که هنرمند نقش مى‏بندد، گیرنده‏هاى ما و فرستنده‏هاى هنرمند (هر دو) باید که از راه لازم، صیقل بگیرند و تقویت بشوند تا گیرنده، خوب دریافت کند و فرستنده، خوب القاء کند.

این شرح بسیار مختصر اشارتى را که شمه‏اى از بسیار بود، تا همین جا که فقط در توضیح ما – براى دریافت خصوصیت نقوش اسلامى – راهگشا باشد، ناگزیر کفایت مى‏کنم.

ما، در نقوش ماقبل اسلامى (از دوره‏هاى هخامنشى تا اشکانى و ساسانى) دیدیم که افراد نقوش، همگى نمایانگر اشارت‌هایى از نظم حضور در پیشگاهى به حساب آوردنى، هستند. بعد از اسلام، نقوش، جنبه‏هاى درهم شونده دارند و اشارت‌هایى از همبستگى را ارائه مى‏دهند و تکرارهاى شعار گونه (به منظور تأکید و سر نهادن در راه هم فکرى) را مى‏رسانند.

در سخن پیش گفته بودم، که نقش‏هاى صدر اسلام به بعد، در زمینه‏هاى مختلف «گچ‌بری‌ها، کتیبه‏ها، حواشى کتب و تصاویر، همبستگى و پیوستگى را (که اشارت‌هایى از خواسته‏هایى بوده‏اند) مى‏رسانند» و با نمودهاى آثار گذشته فرق دارند.

همچنین گفته بودم که نقوش فرش، پارچه، گلیم، جاجیم، و گل و برگ‌هاى به هم آمیخته و ترکیب یافته با مواصله‏هاى باریک، پى‏گیرى منظم شده‏اند و همه‌ی آنها، اشارت از الفت آگاهانه‏اى دارند.

گفتم که نقوش فرش‏ها، بر روى کاشى‏ها هم جان‏بخشى کردند و بر روى مساجد و گلدسته‏ها، شکوهمندى ایمان را مطرح ساختند.

مهمتر این که، وحدت و هم‌آیى رنگ‌ها و مجلس آرایى آنها بدون ما و منى در مجموع، شکوهمندى را عرضه کردند.

و گفتم، که این شکوه همگانى، به مانند هم نوازى عظیم و فراگیرى، طپش حیات آدمى را بالا مى‏برند و نواى هم‌گرایى را در لواى برابرى و برادرى اسلامى، اوج و عروج مى‏بخشند.

پرسش سوم ما، این بود:

– روشن شدن این که، آنچه ما، در ویژگی‌هاى هنرى خود به اجرا در آورده‏ایم، غربیان قرن‌ها بعد به آن دست یافته‏اند، چگونه؟

پاسخ: آثار زیادى از دوره‏هاى مختلف ایران، به ویژه از دوره‌ی اسلامى ما، گواه این مدعا است و البته، مقایسه‌ی آثار، این ادعا را ثابت مى‏کنند. ولى به این مقایسه، تا کنون کسى چنان که باید، دست نبرده است. مگر ندرتاً، که بعضى کنجکاوان و علاقمندان به تحقیق هنرى، متوجه این نکته شده‏اند.

مانند این که، «هرتسفلد» و «کریستى ویلسن»، اشاره‏اى به بعضى از تصاویر دوره‌ی پیش از اسلام ایران دارند که سلحشورى و قهرمانى، هزار سال پیش از آن که در اروپا به همان درجه از سلحشورى برسد، در این نقش‏ها نشان داده شده‏اند.

همچنین در مورد نقاشان اخیر اروپا، بعضى‏ها نظر داده‏اند که آنان از رنگ‏آمیزی‌هاى هنرمندان دوره‌ی اسلامى ما، الهام گرفته‏اند.

مایلم به صورت بسیار فشرده، از بعضى رموز و اشارات هنرى ایران و غرب سخنى با هم داشته باشیم، تا با آشنایى قبلى دریافت مطلب روشن‏تر شود.

نقش‏بندى‏هاى دوره‌ی اسلامى ما، غالباً چند وجهه‏اى هستند. در مواردى، خشن نمودار شده‏اند (آن چنان که غربیان در کار خود آن را فوویسم مى‏نامند).

در مواردى، هندسى‏اند (که غربیان در کار خود آنها را کوبیسم مى‏نامند).

در مواردى دیگر، نقش‏ها انتزاعى هستند (که غربیان آنها را سوررآلیسم مى‏نامند).

بسا دیگر، که نماد شاد و چشم‏نواز دارند (که غربیان در کار خود آن را امپرسیونیسم مى‏دانند)، الى آخر.

آثار تصویرى دوره‌ی اسلامى ما، در این چند مورد به خصوص از نظر تعبیرات و اشارات، بسیار قوى هستند.

در این سخن، باید به مقایسه و تعریف مختصرى بسنده کنیم. زیرا تحلیل اجتماعى مکاتب هنرى و پرداختن به تاثیرات عاطفى هر یک، شرحى دراز دارد و سمینار چند روزه دیگر مى‏خواهد.

به گمانم، تنها پرداختن به مقایسه‌ی پاره‏اى آثار ایرانى و غربى و دریافتن تقدم تاریخى هر یک، براى منظور ما کفایت کند.

ولى، در مقدمه باید به عرض برسانم که هر شیوه‌ی کارى، به اقتضاى وضعیت و موقعیت اجتماعى هر مردمى به وجود مى‏آید. موقعیت‏هاى اجتماعى مردم، به سبب نوسان‏هاى عاطفى و تحول اندیشه‏ها همیشه به یک روال نمى‏ماند، و آثار آنها همیشه در یک قالب و به صورت متحدالشکل ریخته نمى‏شود و به صورت هنرهاى سنتى تکرارى در نمى‏آید، بلکه یک مکتب پایه، گاه به چند صورت فرعى جلوه‏گرى مى‏کند و ممکن است که به محتواهاى انفرادى و انتزاعى (بیرون از اندیشه‌ی حاکم بر جامعه) هم بپردازد.

این یک امر کلى است (همچنان که اندیشه‌ی اسلامى در دوره‌ی اسلام، اندیشه‌ی حاکم بر جامعه بود ولى مکاتب اسلامى، تنوع یافته بوده است).

به هر انجام، در آن زمان که شیوه‌ی فووسیم در غرب به طور جدى به کار آمد (در حدود قرن ۱۹ میلادى) فوویسم خشن ایرانى، که سبب آن جنبش عظیم و توفنده‌ی مردم مسلمان بود، در چند قرن اوایل اسلام که لطافت و نظم و نسق مى‏گرفت، فروکش مى‏کرد. تا فوویسم غربى به این مرحله برسد فاصله‌ی هشت قرنى میان فوویسم ایرانى و غربى در میان بود.

با اجازه‌ی استادان گرامى‏ام، به عرض مى‏رسانم که «فوو» به درندگان مى‏گویند و فوویست آن هنرمندانى هستند که اثرشان، از حیث رنگ‏آمیزى و طرح، اشارت از تندخویى و خشونت اخلاقى و مبارزه‌جویى دارد و مى‏دانیم که این خشونت از نارضایتى‏ها مى‏زاید و صراحت‏ها را بى‏ملاحظه و تلخ و عبوس پیش مى‏کشد.

حال این که، فوویسم دوره‌ی اسلامى، غرّشى است تدریجى و به نسبت توفیق، فرو خورده، که پرده‌ی نزاکت و سلامت نفس و اخلاق اسلامى آن را فرا گرفته و به صورت آتش شعله‏ورى است سوزنده و هم گرم کننده و مطبوع.

چون در تصاویر مورد نظر باید براى مقایسه، نامى از شیوه‌ی کارى آنها برده شود، اجازه مى‏خواهم تعبیرى هم از دو سه مکتب دیگر در نهایت فشردگى به عرض برسانم.

امپرسیونیسم که به معنى تأثیرگذارى یا اثرگیرى است و پوانتیلیسم که شیوه‏اى به صورت نقطه‏گذارى است، (و خود نیز زاییده از مکتب امپرسیونیسم است) هر دو، عامل اشارت‌هاى عاطفى (از نوع خوش‌بینانه و گشادگى و انبساط روحى) هستند و از جلوه‏هاى قوى نقش‏هاى تصویرى ما به حساب مى‏آیند و همین شیوه‌ی ایرانى دوره‌ی اسلامى است که مورد توجه هنرمندان نوپرداز غربى قرار گرفته، اسباب الهام‌گیرى آنان شده است.

چون امپرسیونیسم، مهربانی‌ها را عرضه مى‏کند و دوری‌ها را به نزدیکى بدل مى‏سازد، نمایش عاطفه گرم و صمیمانه است.

کوبیسم یا نقش حجم و هندسى، در غرب حکایت از عصر ماشین و تلخى زندگى این عصر دارد. ولى کوبیسم اسلامى به اعتدال و موازنه رسیده است و اشارت از اقتصاد نظم یافته‏اى مى‏کند و اشارت‏هایش از آرامش درون حکایت دارد.

دریافت این چگونگى‏ها، از راه آگاهى از خلق و خوى اجتماعى و آیین حاکم بر جامعه و قدرت اخلاقى و دینى هر جامعه، مقدور است.

سورآلیسم، که به معنى «حقیقت برتر» است در غرب به صورت کابوس‏ها، فریادها و حیرت‏ها است. بعضاً حق مطلب را ادا کرده‏اند و بازنمایى درون پر آشوب در آنان با قدرت عرضه شده است.

اما سوررآلیسم ایرانى، که مقدم بر سوررآلیسم غربى است، شیوه‏اى است که براى نمایش کابوس‌ها و پریشانى‏ها به کار گرفته نشده است، بلکه فقط از قید تصویرسازى معمولى رها شده است. نعره‏هاى وحشتناک سر نداده، بى‏طاقتى در برابر مشکلات روزگار نشان نداده است. زیرا قدرتى به صورت مهار کننده و آرام بخش با شعار «الصبر مفتاح الفرج» هنرمند مسلمان ایرانى را وا داشته است تا از شیوه‌ی سوررآلیسم در حد خوددارى و ضبط نفس بهره‏گیرى کند.

مطلب آخر که باید به عرض برسانم، فهم نقاشى‏هاى دوره‌ی اسلامى ما و نظر غربى‏ها، در این زمینه است:

«صاحب ذوقان غربى (به ویژه بعضى از روشن‏ترین آنان) به نوع قضاوت غربیان، نسبت به نحوه‌ی دیدشان به نقاشى ما اعتراض دارند و گفته‏اند: که راه بررسى غربی‌ها در هنر ایرانیان درست نیست. زیرا ایرانى هنر را توأم با پیشه در خدمت زندگى و به صورت امرى واجب مى‏گیرد (نه به صورت یک ذوق جدا و بر کنار از دیگر امور زندگى)». (عصر زرین فرهنگ ایرانى، ریچارد.ن. فراى، ص ۱۹۲)

«ژان‏بوهو»، (محقق فرانسوى) نوشته است: «هنر نقاشى اسلامى ایران، در کانون خود محدود نماند بلکه به اطراف نفوذ یافت. اما اهالى مغرب زمین هرگز آنچنان که باید و شاید نمى‏توانند به ارزش واقعى نقاشى ایرانى پى‏ ببرند. زیرا مغرب زمین همه چیز را فداى سایه – روشن و فرم موضوعات مى‏کند.

امپرسیونیست‏ها هم، از محیط درخشان و یک دست نقاشى ایرانى که شبیه قطعه‌ی درشت و زیباى الماس فروزان است، به دورند. ولى، اخیراً حدود سى – چهل سالى است که نقاشان فرانسوى، راه پى بردن به ارزش واقعى نقاشى ایرانى را دریافته‏اند.

«ماتیس»، «بونار»، و نقاشان دیگر، جنبه‌ی شادى‌بخش رنگ‌ها را گرفته‏اند و به تجرید آن از شیئى خارجى مى‏کوشند.

«براک»، لطف و زیبایى خاص سطوح گسترده در نقاشى‏هاى ایرانى اسلامى را متوجه شده، الهام‌گیرى کرده است». (تاریخ تمدن ایران، به همکارى جمعى از دانشوران ایران شناس اروپایى، ص ۳۲۸ و ۳۳۱)

حتى در این دوره «هانرى ماتیس»، یکى از طرفداران فنون ایرانى است. او مجموعه‌ی بسیار نفیسى از آثار گرانبهاى ایران را در تصرف دارد و اعتراف مى‏کند که روش‏هاى ایرانى – اسلامى، در هنر او تأثیر گذارده است.

(این موضوع را، «هربرت رید»، در کتاب خود «هنر امروز» آورده است. او مى‏نویسد: «شک نیست که ماتیس، با منابع دور دستى (چون نقاشى‏هاى ایرانى و چینى) سروکار داشته و به جستجوى کیفیات هماهنگى رنگ‌ها رفته، و آنها را در هنر جدید خود وارد کرده است». (کتاب فوق‏الذکر، ص ۴۹)

«همچنین است، علاقمندى «فرانک براون گوئین» (نقاش و حفار معروف معاصر انگلیسى) که اعتراف دارد، نمونه‏هاى بسیار عالى فنون ایرانى اسلامى در سبک‌هاى عمومى فنون عالم تأثیر داشته است و از این جهت جهان مرهون خدمات هنرى ایرانى‏ها مى‏باشد.

همچنین است، نظر «ویلیام روتن شتاین» انگلیسى، که در هنر مطالعات عمیق دارد و در آثارش، اقتباس‌هایى از هنر ایرانى کرده است». (صنایع ایران بعد از اسلام، ص ۳۱۰)

به علاوه‌ی این مطالب، باید بدانیم که تقلید هنر ایرانى از قرن ۱۷ میلادى به بعد (هم زمان دوره‌ی صفویه) میان هنرمندان اروپایى بیشتر معمول شده است.

«رامبراند»، نقاش مشهور هلندى، آثار بسیارى را به شیوه‌ی طراحى‏هاى استاد رضا عباسى رقم زده است. شیوه‌ی طراحى رضا عباسى در نقاشى‏هاى هنرى و هلندى تأثیر فراوان بر جاى گذارده است.

استادان قدیمى، اعتقاد داشتند که اگر کار استاد را شاگرد تقلید و قلم‏زنى کند، قدرت کارى پیدا خواهد کرد.

به همین علت بود که هنرمندان و استادان حتى، کپى کردن از کار استادان قدیمى مورد قبول خود را شایسته مى‏دانستند. «رامبراند» هم، چنین کارى کرده است.

مطالب پیشنهادی

۱ Response

  1. فاطمه عاطفی فرد/مدیر مجله پژوهشی و...پادنگ گفت:

    باسلام من یکی از دوستان پژوهشی دکتر بوده ام وپس از حضور درمراسم سوم ایشان دیگر نتوانستم با خانم استادارتباطی داشته باشم.وبهمناسبت یاد بود وتولد ایشان می خواستم کتاب هایی که در آن زمان حیاتشان مقدور به چاپ نبود بدانم درچه شرایطی قرار گرفته ومجله پادنگ یکی از نشریات شناخته شده برای پژوهشگران ودانشگاهیان وسایرا مقامات اجرایی وقضایی وقانونی کشور است ودوستان مرحوم برای مجله تازه های پژوهش را برای چاپ می فرستند .درخواست می کنم مرا در جریان کتاب های فاخر چاپ شده ای مرحوم قرار دهید .
    رشت-صندوق پستی-۳۹۸۵-۴۱۶۳۵—-
    تلفن وفاکس دفتر مجله:۵۵۱۶۰۰۳-۰۱۳۱
    09117160802-
    لطفا آدرس وتلفن را به ما ارسال فرمایید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *