مقالهی جلیل ضیاءپور، با عنوان «نگرشى در هنر جدید ایران»، مندرج در مجلهی «هنر و معمارى»، شماره ۲۷، مرداد ماه ۱۳۵۴
مجلهی هنر و معمارى به نقل از گفتهی من منتشر کرد: «به دنبال پیشآمدهاى زندگانى شکلهاى تازهی هنرى پدیدار مىگردد و ایسمهاى گوناگونى دنیاى نقشبندى را میدان تجربه قرار مىدهد و تحولات عظیم زندگى امروز، افراد را هر چند که عامى باشند فارغ از اندیشه به حال خود وا نمىگذارد».
هنر نقشبندى که در دورهی اسلامى به درون کتابها راه یافت (و بیگانگان به آن نام مینیاتور دادند) پس از اوج خود در دورهی گورکانیان (در سدهی نهم هجرى) تا اواخر دورهی صفویه مداومت یافت. سپس بر اثر تماس با بیگانگان و برخورد با نقشهاى آنان که طبیعت را الگو قرار داده بودند، هنرمندان ما نیز به استفاده از طبیعت به کار پرداختند.
در دورههاى گذشته، طبیعت براى هنرمندان ما فقط وسیله و بهانهی بیان مقصود بود، نه خود مقصود. هنرمند ما آنچه را از طبیعت لازم داشت مىگرفت و همراه با آنچه تخیل او بر طبیعت مزید مىکرد با هم تصویر مىنمود. بنابراین، هنرمند ما، در مینیاتورسازى علاوه بر استفاده از طبیعت چون چیزی هم از تخیل خود بر آن مىافزود و تنها به تقلید طبیعت کفایت نمىنمود، ارزش آثار او برتر از طبیعتسازى بود و به همین روال، راه تازهاى را پیش مىگرفتند و شیوهی تازهترى را به جریان مىانداختند.
مسلماً این هنرمندان در آثار خود کوشش نیز داشتند که تا حد لازم به طبیعت نزدیک باشند و چه بسا که گویاتر از طبیعت نقشبندى مىکردند. اما چون میان آثار تزیینى و آثار تصویرى تفاوتها و برداشتهاى فنىاى (با اندیشهی جدا) وجود دارد. هنرمند ما به خاطر توجه به شیوهی تزیینى محیطش، بیشتر تابع شیوهی تزیینى بوده و در نقشبندیهایش آن را رعایت مىکرده است. (مانند نقشهاى کاشى دیوارههاى ابنیهی مذهبى و نقوش فرشها که داراى شکلهاى طبیعى ولى به صورت ساده شده هستند).
این شکلهاى ساده شده که فاقد سایه روشن کافى و در نتیجه فاقد برجستگى مىباشند جنبهی زینتى پیدا مىکنند (دو فن رایج، نقش کاشى و قالى در محیط ما داراى این خصوصیات زینتى فوقالعاده مىباشند).
در مینیاتورهاى ما نیز این خصوصیت وجود دارد. منتها از سایه روشنهاى کم پشت بسیار لطیفى هم برخوردار است. به همین سبب احساس دورى از فضاى کم عمق محیط داستان را به ذهن راه مىدهند. تکرار در ایجاد آثار تزیینى و لزوم توجه به دو فن هنرى وابسته به اقتصاد (فرش و کاشى) تقریباً راه تقلید محض از طبیعت را آن چنان بسته بود که هنرمند ما، ملزم بود کوشش خود را تنها صرف ایجاد آثار زینتى کند.
هر چند که رنگآمیزى راه ظریفى را سیر مىکرد و هنرمند ما، به محتواى مضامین افسانهاى و حماسى (که در زندگى جامعهی ما جاى مهمى داشتند) مىپرداخت و مشاعر هنرى او با الهامگیرى، بر آن بود که رنگآمیزىها و طرحها را براى گویایى مضامین بهتر به کار گیرد، اما تا کى مىشد به این راه ادامه داد و خود را به خود تنید و نیاز محیط و دنیاى اطراف را نادیده گرفت؟
بالاخره در اواخر دورهی صفویه، هنرمند ما توانست به دنیاى خارج نیز دیده بدوزد و علاقمند شود که بکوشد تا طبیعت را همان طور که هست بسازد و در واقع (متأسفانه) آن را تقلید کند، و رونوشت بردارد. در این میان، هنرمند دیگر ما (آن هنرمندی که هنر نقشبندى را بیرون از بستگىاش به پیشههایى چون کار نقشبندى فرشها و کاشىها و پارچهها پیشه کرده بود) راهى را که پاىبندى بیشترى به تقلید طبیعت داشت از دست نداد و در نمایش مضامین به شکل طبیعى که نیز از لطایف طرح و رنگهاى زینتى برخوردار باشد، کوشید. این هنرمند، تکرار رنگها یا شکلها را دیگر کمتر مورد توجه قرار داد. نقشها را از لاى اوراق کتاب بیرون کشید و به وسعت آن افرود. اما این شکلها و صحنهها چنان بودند که گویى بر شکلها و صحنههاى مینیاتور ذرهبین نهاده، آنها را با همهی ریزهکاریهایش بزرگتر نموده باشند. هنرمند ما اگر چه در ایجاد برجستگى و فضاى سه بعدى در سطح مستوى (یا دو بعدى) مىکوشید و به ایجاد سایه روشن قوى مىپرداخت، اما از عهدهی آن بر نمىآمد. زیرا ممارست کافی در این کار نداشت، مسلماً قصوری متوجه او نبود (و جای تأسف هم نبود) زیرا هنرمند ما، قرنها بود که به ایجاد آثار هنرى تزیینى دست برده با آن آشنا بود و راه سایه روشن زدن طبیعى را بر اثر بىنیازى به دست نیاورده بود.
هنرمند ما، در استفاده از طبیعت براى نقشبندى، شعور هنرى بالاترى را به کار برده بود و از طبیعت فقط به عنوان وسیله، بهرهبردارى مىکرد. بنابراین خود را پاىبند قیود طبیعىسازى نمىکرد و دانسته بود که طبیعت محض، قادر به روشن کردن خواستههاى او نیست. مگر پارهاى از آنها. (درست بر خلاف هنرمندانى که به طبیعتسازى یا تقلید طبیعت اشتیاق نشان مىدادند).
در عصر شاه صفى، هنرمندى به نام «میر افضل تونى» و نقشپرداز دیگرى، مشهور به «صادق مصور» آثارى به پیروى از طبیعت به وجود آوردند و به این ترتیب شیوهی نقشپردازى، جان گرفت و ادامه یافت.
آثار بیگانگان که از شکلهاى طبیعى و فنون لازم سایه روشن و حساب دور و نزدیکى برخودار بود، خود سرمشق دیگرى بود که نقشپردازان ما را براى دستیابى کامل به حیطهی طبیعىسازى محض، مسحور مىکرد. از اینرو، هنرمندان جسور ما، در کار سنتى دستکارى کردند. البته گل و گیاهسازى و طلاکارى را از دست ندادند. آسمان را نیز گاهى با طلا مىپوشاندند تا سخنگوى آسمان زرین باشد. از ابرهاى کوه پیکر پاییزى به جاى «تشى»هاى چینى (ابرهایى که به شیوهی کار هنرمندان طبیعتساز چینى ساخته مىشد، استفاده مىکردند، و ستیغ کوهها را که همیشه سعى در آن بود که با عجایب سنگى و سر بهائم نقشین کنند و سرزمین عجایبش سازند، اینک سعى بر آن بود که آنها را بدون زواید ذهنى (فقط با نمودهاى عینى و واقعى) نقش کنند. پس هر اثر، ملهم از دو زمینهی طبیعت و استفاده از سنت (به اصطلاح مخلوطى از کهنه و نو) بود و هنرمندان ما بر اثر توجه بسیار به متناسبسازى، وادار به ایجاد عین به عینسازى شدند و از دیگر خصوصیات هنرى که زمانى اصل فن و هنر به شمار مىآمد و از توجه به آن غافل نمىشدند، به دور ماندند.
در همین زمان، هنرمندان بیگانه طبیعىسازى را به سر آورده متوجه نکاتى عمیقتر شده بودند و به شکلسازىهاى طبیعى فقط به منظور بیان مقاصد دست مىبردند و به تدریج مانند هنرمندان سابق ما، طبیعت را وسیلهی بیان شناختند نه اصل مقصود، و از طبیعىسازى دست برداشتند و این منظور خود را به صور مختلف دنبال کردند. ولى هنرمندان ما از آن هنگام که چشمشان به شیوهی طبیعىسازى بیگانگان و تقلید از طبیعت آشنا شد و مهارت آنان در طبیعىسازى چشمگیر دانسته شد، دیگر به فکر ارزش کار گذشتهی خود نشدند و به آن زمان که طبیعت را فقط وسیلهی بیان مقصود قرار مىدادند (و اینک بیگانگان، به تازگى متوجه اهمیت آن مىشدند و دنبال مىکردند) پشت کرد و در تقلید طبیعت کوشا شد. از این پس (از دورهی افشاریه، زندیه و قاجار) نقشپردازیها در قطعات بزرگتر و حتىالامکان تقلید از طبیعت و نیز با استفاده از شیوهی سنتى (تزیینات و طلاکارى در اندازههاى جادارتر) معمول گردید. ولى در کنار این گونه آثار، هنرمندان دیگرى (تا زمان کمالالملک) خود را به طبیعتسازى محض و تقلید عین به عین آن نزدیکتر کردند و به علاوه، عدهی دیگرى از هنرمندان، مینیاتورسازى را در همان قطعات سنتى از دست ننهادند و شیوهی زمان صفویه و عقبتر را هنوز دنبال مىکردند (بدیهى است این شیوه و دیگر شیوههاى دنبالهگیرى مینیاتور به شیوههاى گذشته و نقشپردازى در زمینهی مینیاتور و طبیعت با هم، در قطعات بزرگتر و طبیعتسازى و تقلید عین به عین آن به مانند عکاسى رنگى) هیچ یک با اندیشهی درست هنرى موافق نبود.
از سه شیوهی موجود و معمول میان هنرمندان ما، دو شیوه که عبارت بودند از «گرایش به طبیعت به اضافهی هنر سنتى و دیگرى، دنبالهگیرى مینیاتورهاى قدیم» تا زمان کمالالملک، و نیز تا زمان ما (با ضعف هر چه تمامتر) عرض وجود بیشترى داشت و طبیعتسازى هنوز به جایى نرسیده بود.
کمالالملک و شاگردانش در این راه بسى کوشیدند ولى دنیاى طبیعتسازى در مبدأ خود مدتى بود که دگر گونه شده بود و شکلهاى تازهاى (دور از شکلهاى عادى طبیعت) به وجود آمده بود و «ایسم»هاى زیادى دنیاى نقشبندى را میدان تجربه و عمل قرار داده بودند.
با تشکیل دانشکدهی هنرهاى زیبا در دانشگاه تهران (که در برابر هنرستان کمالالملک به شیوهی امپرسیونیسم مىپرداخت) و آشنایى علمى با اندیشهها و شیوههاى جدید بیگانگان، تحولى پدیدار شد و لازم آمد که با توجه به قالبهاى نو (براى بیان اندیشههاى نو) و ضمن نگاهى به اصالت هنر گذشتهی ایرانى، نهضتى براى عرضهی راههاى تازه پیش آید.
تحولات عظیم زندگى امروز، افراد را هر چند که عامى باشند فارغ از اندیشه به حال خود وا نمىگذارد و بدیهى است که هنرمندان سریعالتأثر، لحظهاى را بىتأثیرپذیرى رها نمىکنند. از اینرو، ناخواسته بازگوى نوسانات نفسانى و اندیشههاى زاییده از پیشآمدها خواهند بود. به دنبال این چگونگىهاست که شکلهاى تازهی هنرى در میان هر مردمى پدیدار مىگردد.
در کشور ما هم، شیوههاى نو رخنه کرد. از سال ۱۳۲۷ و طى پانزده سال و اندى مبارزهی خروسان جنگى با سنّتیان متعصب، و ایراد سخنرانىها و نشر مجلاتى چون «خروس جنگى»، «کویر» و «پنجهی خروس» و برخوردهاى دوستانه (نیز سختکوشى با مخالفان ناآشنا به دنیاى هنر) و با کمک جراید و رسانههاى پایتخت، هنر نو یعنى (اصل و هدف صحیح هنر نو) پا گرفت. نوگرایان به کار پرداختند و سنتپرستان همراه با شیوههاى معمول خود به تدریج رخت بربستند.
پیش آوردن شیوهی جنجالى کوبیسم به عنوان تازهخواهى، از این نظر بود که این شیوه، از جهتى به صورت نقشهاى سنتى (چون نقش فرش و نقش کاشى و پارچه) هندسى بود، و در واقع، هنوز شکلهاى سر و پا شکستهاى از طبیعت را با خود داشت، و از جهتى نیز به طبیعت محض بىتوجه بود، و به علاوه به عوامل هنرى موجود در میان مردم ما نزدیک و آشنا مىنمود. پس این شیوه، علىالاصول و احتمالاً قابل قبولتر مىنمود. (خاصه این مزیت را نیز داشت که با طرح مخصوص به خود بازگوى زندگى ماشینى عصر حاضر ما هم بود) ولى این شیوه، با همهی امتیازاتش و با همهی نزدیکىاش به شیوههاى موجود در ایران (شیوههایى که هنرمندان ما قرنها در آن ممارست و با آن آشنایى داشتند) براى کسانى که شیوههاى گذشته را به سبب شیفتگى به طبیعت نمىخواستند از یاد ببرند، قابل پذیرش نبود. ولى نوگرایان و ناشران روشنبین و اندیشمندان، این نهضت را یارى کردند و نیرو بخشیدند و در خلال این مدت برخى از هنرمندان، راههاى تازه و مقبولى بر اساس شیوههاى اصیل گذشته یافتند و رابطهی دنیاى قدیم و جدید را برقرار کردند و دیگران نیز با ارائهی آثار و اندیشههاى به اصطلاح «نوگرایانه» به خودنمایى و نوگرایى تظاهر کردند و مىکنند و این بعید نمىنماید. زیرا در هر نهضتى، ریخت و پاش و نادرستىهایى وجود دارد.