مقالهى جلیل ضیاءپور، با عنوان «امپرسیونیسم»، مندرج در مجله اندیشه و هنر، شماره ۲، اردیبهشت سال ۱۳۳۳
در آن هنگام که «امپرسیونیسم» Impressionnisme، بالاخره بر رآلیسم فایق آمد، هنوز نمىشد گفت که در واقع دنیاى رآلیسم دیگر از هم پاشیده است. زیرا صداى امثال «لوبرن»ها Lebrun از سیصد سال به این طرف مانند صداى زنگ در سرها مىپیچید و طرح، به عنوان تنها اصل هنرى در نقاشى فرمانروایى مىکرد و هنوز کنفرانس ایشان (در ژانویه ۱۶۷۲) در مورد اصالت طرح که بر علیه اصالت رنگ برپا کرده بود طرفداران فراوانى داشت و به این زودیها دارندگان نظریهها و سلیقهها و دانشهاى کهنه حاضر نمىشدند از این اندوختههاى خود (که کوشش نیز داشتند آنها را در برابر دانش روز اصیل وانمود کنند) دست بشویند. چه بسا عقاید دیگرى که مانند وحى مُنزل هنوز در اذهان چنان ریشه دوانیده بود که گویى بر سنگها نقر شده و گذشت زمانههاى بسیار لازم است تا از میان برود!
«داویدها» و پیروان، براى آنان گفته بودند، «که طراحىها باید درست باشند، و وقتى در برابر مدل قرار مىگیرند باید به طور کامل و دقیق در ساختار طبیعى آن فرو بروند. قسمتهاى خوب آن را انتخاب بکنند و بدش را به دور بریزند اگر نه مانند مجسمهسازانى خواهند بود که سالیان دراز در برابر مدل مىنشینند وقتى که مىبینند مدل چاق مىشود کارشان را چاق مىکنند وقتى که لاغر مىشوند لاغرشان مىکنند و دائم کارشان به چاق و لاغر کردن مىگذرد و بالاخره روزى با عدم رضایت دست از کار و مدل هر دو بر مىدارند».
از «داوید» شنیدهاند که گفته است: «در هنر، من صمیمیت را بیشتر دوست دارم تا شور و جسارتى را که در آن صمیمیت نباشد» و همچنین «داوید» به آنها گفته بود: «اول واقعیت بعد زیبایى» و «انگر» به تأیید نطریات گذشتگان در عین این که خود را یک هنرمند مبتکر نمىدانست مقلد ریزهکاریهاى طبیعت نیز نمىدانست ولى ادعاى او (که خودش حافظ اصالتها است) دستاویز دلچسبى براى آنان بود که از گذشتهها نمىخواستند یا نمىتوانستند دل بکنند.
همه به دنبال یکدیگر عقاید را دهن به دهن و سینه به سینه مىگردانیدند و دو چشم خود را چون دو جانور مکنده بر پیکر طبیعت مىافکندند و از این راه به قول خود در جستجوى واقعیتها مىرفتند. فقط در این میان هنرمندان آگاه گاهى مطالب جالبى را که تازگى داشت بازگو مىکردند و یا درصدد بر مىآمدند که خود، آنها را به مرحلهی عمل بگذارند.
«انگر» گفته بود: نیکلاپوسن عادتش بود که در حین مباحثات هنرى بگوید: «هنرمند تنها در توجه به طبیعت مىتواند نقاش بشود، نه در رونوشت کردن آن. ولى براى توجه کردن، دو چشم بینا لازم است». (در حین این که «انگر» به این گفتهی «پوسن» توجه مىکرد، خود نیز فراموش نمىکرد که بگوید: «نظر به طراحى داشتن امانت را در هنر حفظ کردن است» حتى آن قدر در این عقیده پیش رفته بود که مىگفت: «طراحى جاى همه چیز جز رنگ را در نقاشى مىگیرد».
اینگونه عقاید و از این قبیل بود که سرمایهی کار هنرى مردم را از زمانهاى خیلى گذشته و نیز در زمان شروع کار امپرسیونیسم تشکیل داده بود که امپرسیونیسم به جنگشان رفت.
رسوم خشک دورهی اشرافى در آن زمان، حرکات خشک و در نتیجه طرحهاى بىروح و رنگهاى سرد و کلاسیک را در قالب رآلیسم و «نئورآلیسم» Neo Realisme مىپسندید. به هر اندازه که عمر اشرافیت دوام مىیافت عقاید مربوط به «اصالت طرح» جان داشت و طرفدارانى براى خود فراهم مىکرد.
این همه محدودیت و جمود فکرى بود که ابتدا «دولاکروآ» و سپس هنرمندان دیگر را وادار کرد تا به جنگ «طرفداران اصالت طرح» برخیزند و به جاى توجه به طرحهاى بىحالت و خشک و رنگهاى سرد دورهی آکادمیک، به رنگآمیزى گرم و طرح لازم بپردازند. در واقع، در حینى که «رمانتیسم» را پایدار کردند زمینهاى هم براى «امپرسیونیسم» فراهم آوردند.
این تحول را هنرمندانى که در دم زخمههاى نیازمندیهاى محیطى بودند خوب درک کرده بودند و از این زمان، اصالت رنگ به جنگ اصالت طرح رفت.
مکاتب فیمابین آکادمیک و امپرسیونیسم (که عبارت بودند از رمانتیسم، رآلیسم و نئورآلیسم) محافظهکارانه از هر دو اصل استفاده مىکردند. ولى تا کى مىشد گفتنىهاى لازم هنرى را محافظهکارانه گفت. این خوددارى عمومى و خودخورى در محیط هنر، کشنده بود. این بود که امپرسیونیسم پیش آمد و جاپاى وسیعى باز کرد.
تا این زمان که امپرسیونیسم قد علم کرده بود، هنوز رشتهی امور هنرى و سرنوشت امپرسیونیستها در دست کسانى بود که همگى در هر حالت کم و بیش حافظ اصالتهاى گذشته بودند و از اینرو، کارشکنى و ناسزاگویى به نوخواهان یا به اصطلاح مخالفان «هرزه درایان» آخرین وسیلهی دفاع از خود بود که به کار انداختند. «سزانها» Cezannes، «مانهها» Manets، «سیسلهها» Sisleys ، «پیساروها» Pissaros، «دگاها» Degas، «گوگنها» Gaugins را در حریم آنها هرگز راهى نبود. محافظین اصالتها، شوراى قضایى هنرى تشکیل دادند. کارهایى را که خود نمىپسندیدند قابل نمایش ندانسته رد مىکردند و بالاخره همین کارشکنیها باعث شد که امپرسیونیستها جمعیتى به نام هنرمندان آزاد تشکیل دهند تا از دست منافقان محفوظ بمانند و بیش از این در پیشرفتشان وقفه وارد نشود.
امپرسیونیست مىگفت: «رآلیست» (و در بطن آن «نئورآلیست») که در پى واقعیت مطلق مىگردد، کارى بیهوده مىکند. زیرا بر حسب دانش روز، واقعیت مطلقى وجود ندارد بلکه واقعیت همیشه به همراه شرایط زمانى و مکانى در تعویض و تغییر است. وانگهى نشان دادن واقعیت در این نیست که ظواهر طبیعت را به همان صورت که هست بگیرند و بکوشند تا طراحىها مویى پس و پیش نشود و یا رنگها همچنان باشد که هست. به این صورت کار کردن، تأثیرات لازمى در ذهن بیننده باقى نمىگذارد و قدرت بیانى در اینگونه تظاهرات وجود ندارد. هر منظرهاى به علت تغییرات مداومش از نظر نور، آفتاب و سایه روشنهاى متغیر (یا در انسان از نظر تحولات نفسانى) تأثیر به خصوصى در بیننده دارد. این تأثیرات به وسیلهی ظواهرى که در قید قراردادها باشد نمىتواند به وجود بیاید. به ناچار از عواملى باید صرف نظر کرد. گاهى طرح باید از میان برود، یا رنگها شدیدتر بشود تا حالت به خصوصى نشان داده شود. وانگهى «رآلیست» چگونه مدعى است که واقعیت را مىنمایاند؟ در صورتى که چنین کارى با شیوهی کار موجودش امکانپذیر نیست و فقط چیزى از حالت گذراى مناظر و موجودات را مىتواند بنمایاند. در ساختن حالت و صورت یک آدم، یک «رآلیست» هرگز نمىتواند واقعبینى را به کار ببرد، زیرا مدل در تمام اوقات از نظر فکر و قیافه و سایه روشن در تغییر مدام است و اگر نقاش، حقایق متغیرى را در لحظات متغیر بر روى پرده مىآورد، این دیگر آن واقعیت مطلقى نیست که از آن دم مىزند و پاسدارى مىکند، بلکه نمایش امپرسیونیستىاى با شیوهاى نارسا است. زیرا امپرسیونیست هم جز این کارى نمىکند. یعنى فقط مجموعهی لازم آثار لحظات زود گذر را ترکیب مىکند تا نمودى از یک مجموعهی گذرا در ذهن بیننده به وجود بیاورد و این است آن واقعیتى که باید به دنبالش رفت. در واقع امپرسیونیستها همان رآلیستهاى واقعى و آگاه به کار خود هستند نه رآلیستهاى مدّعى.
بدیهى است که امپرسیونیستها براى به کار بردن ادعاى خود نسبت به طرح بىقید شدند و به رنگآمیزى اهمیت دادند و از وجود دانش فیزیک که در این زمان پیشرفت شایانى داشت و رنگها را تجزیه کرده وسعتى در شناسایى آنها به میان آورده بود استفاده کردند و کوشششان در این شد که حتى الامکان پى اثر طبیعت را بگیرند نه شکل ظاهرى خود طبیعت را (و براى این کار ایجاب مىکرد که هنرمند طرز کار خود را عوض کند و براى نمودن تأثیرات، رنگها را جورى با هم ترکیب کند تا شاید نمایش یک تأثیر خاص ممکن گردد).
چون وقت فراوانى در کار رآلیستها و گذشتگان براى نمایش ظواهر خشک با ریزهکاریهایش تلف مىشد، کار کردن به آن صورت در امپرسیونیسم خواه و ناخواه از میان رفت (چون هدف تغییر کرده بود).
از اینجا، پایهاى براى درونگرایى (به اصطلاح) گذاشته شد و توجه از ظاهربینى محض و سنجش و ریزهکاریها با سنگ مثقال و ترازو، معطوف به یک بینش اساسى هنرى گردید (البته این کار ساده نبود). احساس اثر طبیعت و دیدن عوالم زود گذر آن، مستلزم دقّت و رقّت احساس و سرعت عمل بود، بنابراین،یک امپرسیونست مىبایست هم داراى مهارت فنى باشد و هم تیزبین و آشنا به قیافههاى زود گذر طبیعت باشد (که این خود، کارى بس مشکل است) ولى در سر راه این کار و همراه با گروه نخستین، دو گروه دیگر به وجود آمدند. یک گروه منتسب به همان کارشکنان و مخالفان و محافظین اصالتها بودند که باید گفت بىخبران عارى از احساس نیازمندیهاى زمانه و شرایط زمانى بودند که به عناوین مختلف امپرسیونیست را به باد اتهام مىگرفتند و کارشان را بچگانه و آسانکارى وانمود مىکردند. دیگر دستهاى از طرفداران بودند که به عنوان نوخواهى با امپرسیونیستها همراهى کردند و با اظهار عقاید نارسا و خام خود در هر حال به ترویج امپرسیونیسم پرداختند (اینان که تعدادشان در هر محیط بىشمار است، کسانى بودند که به غلط تصور مىکردند که امپرسیونیسم یعنى سریع کار کردن و رنگهاى جوراجور را به نام تنوع رنگ به هم قاطى کردن) این بود که به جاى تحت تأثیر اثر خاصى در طبیعت قرار گرفتن، به سرعت و در اندک وقت پردههاى نقاشىاى (که خالى از تأثیر و مفهوم امپرسیونیسم بود) به وجود مىآوردند و از این راه براى بینندگان، خبط ذهنى پیش آوردند. به طورى که آنان تصور کرده و مىکنند که امپرسیونیسم یعنى به سرعت قلماندازى و لاقیدانه کار کردن و صرف وقت و دقت و حوصله نکردن! به همین جهت باسوادهایشان اینگونه کار کردن را امپرسیونیسم و بىسوادهایشان قلم آزاد کار کردن نام گذاشتند. ولى باید توجه داشت که در این مکتب، هدف اساسى توجه داشتن به تأثیرات لحظات زود گذر طبیعت و آن را به سرعت دیدن و متأثر شدن (یعنى احساس کردن) و احساس را به عمل رساندن است.
البته امپرسیونیسم تنها مکتبى بود که با برداشت خود توانست به درون حافظه راه یابد و از این راه وسعتى به میدان دید این هنر بدهد ولى فراموش نکنیم که نقص آن را، یعنى عدم توجه به طراحى، جانشینش «فوویسم» اصلاح کرد.