سخنرانى جلیل ضیاءپور، با عنوان «هنرمندان مطرود»، مندرج در مجله کویر، ۲۵ بهمن سال ۱۳۲۸
در زندگى، خواهش آدمى بر حسب قوانین طبیعت بر نیاز نهاده شده است. اگر در برابر این قانون، مواردى هم وجود دارند که باید توّجه داشت، به آن نیز توّجه خواهد شد. امّا این کار، هرگز به هنرنمایى ربطى ندارد. یعنى چگونه فکر کردن جز چگونه فکرى را نشان دادن است.
آنچه مورد نظر مردم در هنر است، همان لذّت بردن بىهیچ زحمتى از آثارى است که به آنها عادت دارند و نظر منتقدین خلق به هم فشردهی ما هم همین است.
من همیشه باید با جملات خوانا و فریاد رسا در محیط هنرى فریاد بزنم و مرتب تکرار کنم که: چگونه فکر کردن جز چگونه فکرى را نشان دادن است و هنرمند کسى است که در تعریف و تعبیر مطلبى، آن را از راه فن تخصصى ماهرانه انجام دهد و اثر هنرى، آن اثرى است که تنها از لحاظ نمایش هر موضوع، داراى عوامل فنى قابل ارزش باشد.
مردم دوستانى که سنگ مردم دوستى به سینه مىزنند و قلم فرسایىهایى بىبند و بار مىکنند و براى خشنودى خاطر آنان با چند کلمه، متظاهر به همدردى مىشوند، گمان دارند مىتوانند (یا باید) هنرمندان را مقید کنند، در اشتباهند. زیرا شاید هنرمندان وارد به کار، آگاهتر از کسانى باشند که در بیرون از محیط هنرى، لَهلَهه مىزنند و با اَیادى نادان خود، آثار هنرمندان مخالف را با کارد و میخ طویله مىدرند.
در یک چنین اجتماعى بدیهى است که براى خوشآیندی خلق به هم فشرده، از هنرمندان بخواهند که واقعیات عادى و قابل فهم روزانهی آنان را عرضه کنند و فریاد زنند که ما افکار صریح خوشبینانه و اجتماع خوشبین نیاز داریم، و نعره بکشند:
این هنرمندان مالیخولیایى، که طبیعت مقدس ما را تغییر شکل میدهند، این منحطان واپس زدهاى که اعتنا به سلیقههاى اجتماع ندارند، این کج سلیقگان افراطى گمراه، این سوررآلیستها و اگزیستانسیالیستهاى مرتجع، این داداییستها و برهم زنندگان صلح و انتظام فکرى، بشر را از سعادت منحرف مىکنند. اینان جامعه را به چشم حقارت مىنگرند. اینان خود را بالاى همهی اجتماع مىپندارند. این عدهی مردم، هنرمند نیستند. اینان مطرودان جامعهاند.
آرى مطرود!
عجب نیست که این منادیان و ناجیان بشر، هنرمندان مترقى را به این عناوین، مطرود جامعه مىخوانند و نفسزنان و عرقریزان سیل جماعت نادان را بر علیه آنان مىشورانند ولى باید با نهایت آرامش خاطر و کمال اطمینان مانند همیشه تکرار کنم که چگونه فکر کردن جز چگونه فکرى را نشان دادن است.
این عوام فریبان هوچى، با این همه غوغا و هیاهو، نظرى جز جلب عوام ندارند. بر هر جاهلى روشن است که سطح فهم اجتماع مختلف است و به همین دلیل سطح تحقیق و تتبع و تفکیک و لذّت بردنشان نیز متفاوت است. هرگز یک مبتدى از سعدى آن چیزى را که باید، نمىفهمد و از حافظ آن لذّتى را که باید نمىبرد. هرگز یک معترض نادان از یک اثر عالى استفادهاى که باید نمىبرد و یک عالم غیر وارد به هنر، از هنر چیزى نمىفهمد. حد عالم غیر وارد در هنر، همان نسبت را دارد که یک جاهل از هنر چیزى نمىفهمد. براى فهمیدن و لذّت بردن از هنر، هر دو باید در جریان باشند. همیشه فریاد خواهم زد که بىتحصیل و زحمت، لذّت و استفاده ممکن نیست. تصّور نکنید معلومات عالیه دارید پس همیشه مىتوانید از هنر لذّت ببرید، نه، باید سواد هنر را نیز به موازات نیازمندیهایى دیگر به تدریج تحصیل کنید و باید همیشه در جریان باشید. هرگز از هنر از راه صحیح هنرى لذّت نبردهاید. شما امیال خود را یافتهاید آن را شاهکار عالم هنر تصّور کردهاید و در هر اثرى که منویات شخص خود را یافتهاید آن را شاهکار عالم هنر تصّور کردهاید. و حال این که شاید هرگز صلاحیت این چنین اظهار نظرى را از لحاظ هنرى نداشتهاید. صلاحیت انتقاد و اظهار نظر در هنر، از آن مردمى نیست که چگونگى فکر کردن را از چگونه نشان دادن آن فکر تمیز نمىدهند. هنر عالى نمىتواند لذت مردمى را که پرورش لازم ندارند، تأمین کند. حتى این منتقدان مردم دوستان هم، آنان که تظاهر به مردم دوستى مىکنند و به این بهانهها هنر را براى خلق بهم فشرده مىخواهند و به جبر و عنف در بازار هنر براى عوام، دلالى آثار هنرى بُنجل مىکنند و انتظار دارند که هنرمندان مترقّى به دنبال سلیقههاى عوام قدم بردارند، غافلند که دانسته یا ندانسته به فرهنگ ملّت ما لطمه مىزنند. هنرمند مترقى هرگز نباید هنرى عامیانه به وجود آورد. هنرمندان مترقى، آن مردمى نیستند که در اختیار آنان و منتقدان عوام باشند و هر گونه که آنها بخواهند ایجاد اثر کنند. هنرمند مترقّى کسى نیست که فلان منتقدنماى بىاطلاع بخواهد راهنماى او باشد. هنر مترقّى هرگز نمىتواند نمایندهی منویات عادى مردم باشد. هنر امروز هرگز حکایت محرومیتهاى عادى را بازگو نمىکند و یا هرگز خود را مجاز نمىداند که حتى محرومیتهاى غیر عادى را بیان کند و یا هرگز ملزم نیست که شادىها را از نظر خوشبین بودن به زندگانى و نوید دادن مردم به آتیهی درخشان به عنوان تبلیغ و تشخیص به نمایش بگذارد. هنرمند، لَلِهاى نیست که شعر «دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوهی راه رفتن آموخت» را به گوش مردم بخواند. یا هنر امروز روزنامه و مجله یا قصهی حسین کرد نیست که خوشآیند خاطر یک مشت عوام پرورش نایافته باشد. هنر همیشه با هوش و سرعت انتقال ذهن و حساسیت سر و کار دارد. هنر امروز تنها در فکر و کار و هیجانات اشخاص دقیقتر مىتواند نفوذ کند. هنر امروز واقعیات لازم را به نمایش مىگذارد. فورمها و قالبهاى تازه چنان نیستند که به کلى براى مردم بیگانه باشند و مفهوم نداشته باشند. این هنر براى آنان که به دنبال دستک مىگردند بیگانه است و براى آنان که معلومات تدریجى کافى در هنر نیاموختهاند مشکل فهم مىشود. هنرمند واقعى مانند یک متفکر حقیقى در نمایش افکار و نظریات خود به بهترین وجه (آنگونه که تکامل فنى ایجاب کند) مىکوشد. اثر هنرى بایستى شنوندگان و خوانندگان را به طرف حقایقى که مورد نظرشان نبوده متوّجه کند و باید این عدّه را از دنیاى عادى بر کنار کند و به دنیاى تازهترى وارد کند. در این حرفى نیست که فرد در میان اجتماع زندگى مىکند و اجتماع از افراد به وجود آمده است و هنر از اجتماع پدید آمده است، ولى وقتى هنرمند اثرى به وجود مىآورد که بالاخص حاکى از دورن زندگى خود اوست در این حال هر چند که گمان کنند اثر او یک اثر فردى و شخصى است باز باید دانست که اثر او یک اثر صد در صد اجتماعى است و در هر حال نماینده و معرف روحیات اوست و این چنین هنرمندى همیشه پشت به گذشته و رو به سوى دنیاى هنر نو دارد. از اینرو، هرگز به آن رجعت نمىکند و آثار هنرى امروز همیشه معرف طرز بیان مضمون است نه معرف مستقیم خود مضمون و هر هنرمند، معتقد به اندیشهاى، در هر راستاى فکرى تابع برداشتهاى اعتقادى خود است که در غایت، هدف انسانى و اجتماعى دارد و بدیهى است که نحوهی بیان اندیشه در هنر، هنرنمایى است و میزان و سطح انتخاب مضمون و موضوع، وابسته به دانش و بینش عمومى هر هنرمند است.