کوبیست‌ها

سخنرانى جلیل ضیاءپور، با عنوان «کوبیست‌ها»،  انجمن هنرى خروس جنگى، سال ۱۳۲۸، مندرج در هفته نامه‌ «شهسوار»، شماره‌  سوم، دوشنبه ۱۷ مهرماه سال ۱۳۲۹

بنا به عقیده‌ی سوررآلیسم، کوبیسم نه تنها از نظر فنى (جز در بعضى موارد) شامل تمام قراردادهاى مکاتب گذشته بود، بلکه در برخى از آنها (حتى بیش از آنچه احتمال مى‏رفت) به حدّى پابند بود که بى‏گمان اصطلاح – از چاله به چاه افتادن – در مورد آن صدق مى‏کرد.

با همه‌ی این پاى‏بندى، تازگی‌هایى که کوبیسم به وجود آورد، به قدرى موافق زمان و معرف روحیه‌ی هنرمندانش بود که هیچ روش دیگرى جز آن نمى‏توانست به این خوبى وضع زمانه‌ی خود را بیان کند.

پیش از این گفتم که دوران کوبیسم دوران قوام گرفتن برداشت‌هاى تازه‏اى بود که پایه‏هاى آن از خیلى پیش به تدریج نهاده شده‏ بود.

به همراه هر تحولى (اقتصادى، سیاسى و فرهنگى) همیشه یک نحوه‌ی فکر پیشرفته‏تر وجود دارد که معمولاً هنرمندان تیزبین در آن رده هستند و به نارضایتى‏ها توجّه دارند و از طریق هنر به تظاهرات مى‏پردازند.

این گروه بى‏اختیار تظاهرات هنرى خود را علنى مى‏کنند و آنگونه در تحول فن تخصصى خود مى‏کوشند که آثارشان نماینده‌ی روحیه‌ی زمانه و در عین حال قاطع، منطقى و متین باشد.

کلاسى‌سیسم، امپرسیونیسم، نئو امپرسیونیسم، فوویسم و ایسم‏هاى دیگر موجود در عصر ماشین، هیچ یک جز کوبیسم نتوانستند نماینده‌ی مظاهر زمانه باشند و به همین جهت است که غالب صاحبان ذوق پرورش یافته و همه‌ی آنان که صاحب دیدگان دقیق و بى‏غرض‏اند، با دیده‌ی تحسین در آن مى‏نگرند.

البته کوبیسم (یعنى یک روش خاص نقاشى) نیست که کوبیست را به وجود آورده ‏است بلکه شرط اساسى بوجود آمدن یک نفر کوبیست حتماً در مرحله‌ی اول دارا بودن روحیه‌ی پیشرو است که بخواهد از زیر بار قراردادها بیرون آید و به قالبى که نیاز زمانه است دست یابد. وجود همین روحیه است که سبب مى‏شود تا انعکاسات روحى اینگونه هنرمندان (مانند همه‌ی هنرمندان مترقى) به صورت خطوط و سطوح محکم و رنگ‌هایى به صورت قطعات مادى سنگین که دلیل علاقمندى و توجه هنرمند به پیرامون خود است، در آید و از این راه است که کوبیست به وجود مى‏آید. ولى وجوه اختلافى از لحاظ مراحل موقعیت در میان کوبیست‏ها موجود است. این وجوه اختلاف در پرورش و طرز تفکر آنان در درجات و مراحل پیشرفت است.

این اختلاف به نسبت سیر صعودى از مرحله‌ی نخست طرز تفکر یک گروه مترقى شروع و تا اوج طرز تفکر همان گروه ختم مى‏شود. (این اختلاف وجوه در میان همه‌ی گروه هنرمندان مکاتب مختلف موجود است). در حد فاصل این شروع و ختام، مراحل سه‏گانه‌ی مشخص‏ترى وجود داد که دوران شک و یأس و موفقیت مى‏توان نامید.

در مرحله‌ی اول، کوبیست به علت نداشتن منطق کافى (که حسّ ترقی‌ خواهى را تقویت مى‏کند) در حینى که زمینه‌ی پیشروى در نهاد او وضع مساعد مى‏گیرد، مشکوک است. از اینرو هرگز سرسرى و کورکورانه چیزى را نمى‏پذیرد و به علت نداشتن وسعت تمیز و روشن‏بینى لازم، طبعاً خیلى با احتیاط داخل هدف هنر مى‏شود. این دوران، در واقع دوران بحران فکرى اوست و در این مراحل است که ذهنیت او مى‏تواند مقدار زیادى از دانستنى‏هاى لازم را دریابد. در این دوران، کوبیست آثارى به وجود مى‏آورد که از حیث تظاهرات فنى مغشوش است. این اغتشاش و تردید، در آثارش به صورت رنگ‌هاى ضد و نقیض، تند، غیر خوانا، گاهى کدر و زمانى شفاف و در عین حال توأم با عصبانیت وخشونت است و هم معّرف یک جویندگى است که به سبب داشتن حس معارضه به خودى خود براى درک مطالب، در او بیدار مى‏شود.

در مرحله‌ی دوم، یأس یا مرحله‌ی بى‏زارى و ناراحتى هنرمند است. در این مرحله، هنرمند اوضاع اطراف را مى‏بیند و نامساعدى‏ها را که موجب عدم توفیق هستند درک مى‏کند. مى‏خواهد موقعیت نوینى که به پیشرفت نظرات کمک کند، دست دهد. ولى چون آرزوهاى او در برابر وضع خارج بسیار از مرحله عمل دور است، از اینرو غالباً خود را با عدم موفقیت روبرو مى‏بیند.

عدم موفقیت، انعکاسى در او مى‏گذارد و زمینه‏هاى تأثراتى او را کدر مى‏کند و حس نفرتى در او بیدار مى‏شود، و نفرت، در آخر او را فردى متجاسر و کینه‏توز و به طور کلى مهاجم بار مى‏آورد.

انعکاس این گونه احساس و تجاسر در آثارش به خوبى پیدا مى‏شود. به این نحو که خطوط قرص و شکننده‌ی سابق به علت نفرت دم فرو بسته‏اش، قدرت خشم‏آگین بیشترى به خود مى‏گیرند. رنگ‌ها غلیظ‌تر و مادى‏تر (به خصوص تیره و غم‏انگیز و در عین حال پولادین و محکم) مى‏شوند.

در بعضى موارد، ارواحى در این مرحله یافت مى‏شوند که گویى از اعماق لجن‏ها و کینه‏توزی‌هاى مخفى (که نتیجه‌ی نومیدى‏هاى متواتر و سر خورده و خفته است) سر به در کرده‏اند. در اینجا، در وجود این هنرمندان که دستشان از هر امیدى (جز آزادى عمل اجبارى) کوتاه است بدبینى‏هاى کامل حکمفرما است. براى نمونه، از فوویست‏ها «ولامنک» Vlaminck را مى‏توان برشمرد که در ترکیب رنگ‌ها به خصوص خاکسترى، سیاه و قهوه‏اى بى‏داد کرده ‏است.

از کوبیست‌ها «پیکاسو» Picasso را در دوران خاکسترى سیاه او، و همچنین «براک» Braque را در دوران آبى قهوه‏اى او مى‏توان نام برد، و نیز غالب سوررآلیست‏ها (به خصوص نقاشانى از این گروه که بیشتر منفى هستند) را مى‏توان از بدبینان کامل شمرد. مانند «فلیکس لابیس»Felix Labisse در قطعه‌ی (سعادت محبوبه شدن) که به خوبى مى‏توان به بدبینى هنرمندان مورد ذکر، پى‏برد: (لابیس در این تابلو زن برهنه‏اى را که به وضع متألمى بر روى مبلى نشسته است، نشان مى‏دهد. سر این زن یک ماده شیر شکست خورده‏ است که به بدن زن وصل است. حالتى که به این سر و بدن به صورت حیوانى درنده و مأیوس داده شده‏است حاکى از یک دنیا تمایلات است. تمایلاتى که بیشتر در حول تملکات دور مى‏زده و همه‌ی آنها چون کاخ صاعقه‌زده از هم فرو پاشیده شده ‏باشند. هیچ چیز جانگدازتر و چندش‏آورتر از زوزه‌ی حیوانى که دچار مصیبتى شده‏ باشد، به نظر نمى‏آید.

این سرى که لابیس براى چنان زنى اختیار کرده است اعتقاد او را به عشق و نتیجه‌گیری‌اش را درباره‌ی میل مفرط زنان به محبوبه شدن خوب نشان مى‏دهد و مى‏نمایاند که اگر این زنان به آرزوى خود نرسند سیرتشان که همیشه با ظاهر خوب جلوه کرده ‏است چگونه به حالت بد، عود مى‏کند، و نشان مى‏دهد که لابیس چگونه به این واقعیت با کنایه نیشخند مى‏زند.

مرحله‌ی آخر، موفقیت است و از آن کسى است که به پشتکار کامل و طرز فکر صحیح (موافق آخرین روش لازم کار) مجهز باشد. در این حال، مطمئناً کوبیستى به وجود مى‏آید که دوران شک و یأس در افکار جهان‌بینى‏اش رخنه ندارد و با تکامل همراه است و مى‏داند که به وسیله‌ی مجاهدت و اعتنا نداشتن به قراردادها و اعتراضات، بالاخره محیط لازم را (هر چند که به خودش وصلت ندهد) مى‏تواند براى آیندگان ایجاد کند. در آثار این چنین هنرمندانى رنگ‌هاى زنده‌ی با طراوت، صدادار و درخشان وجود دارد. ترکیبات خطوط هم بسیار رسا و با قدرت‏اند.

آنچه گذشت، شمه‏اى بود از طرز فکر و کار یک نقاش که وارد میدان عمل نقش هندسى شده‏ است. (البته باید متوجه بود که کوبیست را در مراحل مختلف و تطابق روحیاتش با نحوه‌ی تفکر عمومى باید شناخت و درباره‌ی او و راه و رسمش اظهار نظر کرد. ولى این راهى است که مى‏توان به آن رسید و من براى آسانى کار، این سه مرحله‌ی مشخص را از هم متمایز کردم که اقلاً شناسایى کلى آن آسان گردد اگرنه یک کوبیست شکاک، مأیوس، خوشبین یا بدبین، علاوه بر مراحل مشخص سه گانه مراحل فراوان دیگرى را – از نظر تحلیل و ترکیب و استنتاج فکرى – در دوران زندگانى خود طى مى‏کند که همه‌ی‌ این گزارش یکى بعد از دیگرى از آثارش به خودى خود – نه عامدانه – بروز مى‏کند، و در این مراحل، رشته هاى باریکى وجود دارند که رابطه‌ی حساسى میان دو نحوه‌ی فکر یا دو احساس متضاد ایجاد مى‏کنند که فقط در یک لحظه یا لحظاتى به خصوص ممکن است هنرمند را تحت تأثیر قرار دهند. چون سیر این مراحل براى هنرمند کنجکاو بسیار جالب است به همین علت هم مى‏کوشد تا آن لحظات دقیق و مشکل را به نحو ماهرانه‏اى به وسیله‌ی عناصر و عواملى که در دست دارد نشان بدهد و آنها را از صورت احساسى محض و ضعیف به هیأت امکان و واقعیت درآورد).

این است که غالب اوقات، آنان که در تجسس به دست‏ آوردن زمینه‏هاى فکرى و روحى چنین هنرمندانى هستند غالبا به سبب نداشتن قدرت درک و بینش قوى در زمینه‏هاى هنرى، و به علت عدم وسعت تمیز که نمى‏توانند ارتباط میان اثرى را که در خانه‌ی فکر هنرمند در حال زمینه گرفتن براى به وجود آمدن است، با نتیجه‌ی اثر که مادى است و وجود خارجى دارد تشخیص بدهند. از اینرو به اشکالات و اشتباهاتى در تحلیل و داورى برمى‏خورند. (خاصه اگر این امر را غیر متخصص بخواهد انجام دهد). این است که تشخیص روحیات این گونه هنرمندان (که بدبین یا خوشبین، یا از کدام دسته و طبقه، با چه طرز تفکر است) براى یک روانشناس هم مشکل است تا چه رسد به مدعیان غیر متخصص و عوام که به کلى از سطح تشخیص آنان بیرون است. از این جهت است که اگر بیننده‏اى در برابر آثار این چنین هنرمندانى قرار گیرد، با دو ابهام سنگین و غیر مأنوس مسلماً مواجه مى‏شود:

یکى «ابهام شکلى است که نمى‏داند چرا طبیعى عرضه نشده‏اند و نمى‏داند هرگاه هنرمند طرز فکر و ادراک به خصوصى داشته باشد، دنبال نوع مخصوصى از قالب مى‏گردد و گاهى هم ممکن است مضامین او در قالب معمول کاملاً مناسب آنچه که او نیاز به گفتن دارد نباشد، در این وضع هنرمند با تبدیل و تحریف و تغییر شکل طبیعت، مضمون مناسب خود را مى‏سازد.

دیگرى «ابهام فکرى» هنرمند است که بیننده‌ی ناوارد نمى‏داند که او چه مى‏خواهد و چه مى‏گوید.

با در نظر گرفتن این گزارش‌ها، چنین نتیجه‏گیرى مى‏شود که همه‌ی کوبیست‏ها در پیشاپیش اجتماع مترقى زمانه‌ی خود به کارشان ادامه مى‏دهند، و عصر ماشین را بازگو مى‏کنند. از اینرو، هیچ هنرمندى از مکاتب گذشته هرگز نمى‏تواند خود را هم پایه و هم زمان هنرمند عصر کوبیسم بداند و با او خود را در یک طراز زمانه بگذارد. زیرا در عمل تخصصى هیچ گونه شباهت هم زمانى با آنان ندارد، و اگر کم و بیش با عصر ماشین نزدیکى دارد ناکافى است و مرتجع مى‏باشد. بنابراین، با دانستن اینکه چون طرز تفکر صحیح یک طبقه یا یک فرد از اجتماع که در پیشاپیش دیگران، به صورت فرزند جامعه‌ی زمانه (نه گذشته، نه آینده) در جهت‏گیرى و حرکت است، هنرمند این چنین جامعه‏اى اگر هنرمندى که جهان‏بینى و روشن‏بینى او بیشتر باشد، از لحاظ تربیت ذهن و فکرى مى‏تواند راهنماى بهترى باشد و ممکن است قدرت روحى فراوانى به هنرمندان یا جامعه با ایدئولوژى خاصش عطا کند (به شرطى که در به کارگیرى عوامل فنى هنرش، قدرت و مهارت فنى لازم را کسب کرده باشد).

با این نظر، هنرمند کسى است که از عهده‌ی عوامل هنرى به خوبى برآید و با آن بیش از همه چیز دیگر سروکار داشته باشد. چه بسا ممکن است موضوعى را که با مسایل کلى روح بشرى ارتباط دارد (و خوشبختانه نیز هست) به هنرمندى که بدبین باشد بسپارند، و از لحاظ فن به بهترین وجهى بتواند از عهده‌ی انجام آن برآید، ولى یک خوشبین بى‏کفایت، همان مطلب را نتواند هنرمندانه انجام دهد. ولى به سبب جانبدارى از او، هنرمندش بدانند.

تاریخ تکامل هنر، و اجتماع روشنفکرتر، هنرمند را در هر گونه طرز تفکر همیشه هنرمند مى‏داند ولى اگر طبقه‌ی‌ مخصوصى هنرمندان به خصوصى را براى پیشرفت مقاصد خود بر مى‏گزیند و تنها به آنان نام هنرمند مى‏دهد، این امرى دیگر است. اینجا دیگر پاى مصلحت در میان است نه قضاوت هنرى.

از نظر من، هنرمند پیشرو آن هنرمندى است که روى پیشرفت و تکامل هنرى جامعه‌ی خود و جهان‏بینى صحیح پیشرو باشد.

بارها گفته‏ام که «عوامل هنرى» را باید شناخت. باید شناخت که هر مکتب، هر روحیه‏اى را چگونه معرفى مى‏کند. اگر اشخاص یا طبقه‏اى هنر را نمى‏شناسند و هدف هنرمند را تشخیص نمى‏دهند، دلیل نمى‏شود که هنر غیر منظور، هنرى انحرافى و انحطاطى یا ارتجاعى باشد. باید شناخت که مثلاً کوبیست، هنرمندی‌اش در چیست و چگونه در کار خود مترقى است. یا باید فهمید که آیا در نقاشى، تنها شکل و مضمون است که معرف هنرمندى است؟ یا غیر از شکل و مضمون، مسایل دیگرى وجود دارند که مستقیماً مربوط به هنرنمایى است؟ باید فهمید آیا شکل و مضمون چون طبیعى یعنى واضح و به قول طبقه منظور «واقعى» وانمود مى‏شوند از این جهت است که اثرى هنرى مى‏شود؟ یا چون گنگ و مبهم است دلیل بر هنرى بودن مى‏شود.

دانستن این نکات، مهم و بسیار جالب است که اثرى نه تنها در شکل و مضمون هنر است و نه در گنگى و ابهام زیرا براى هنرمندان، ابهام معنى ندارد و همه چیز، آشکار است. هر چند که بدون استثناء کلیه‌ی مکاتب حتى آخرین مکتب مدرن هم که با منطقى‏ترین حربه پیش آمده است، تا حال در فن تحصصى خود در قید شکل و مضمون و یا تقدیم و تأخیر آنها نسبت به هم نبوده است. با این وصف وجود شکل و مضمون یا علت تأخیر و تقدیم آنها به یکدیگر به منظور ایجاد قالب مناسبى براى عرضه‌ی مکنونات است. اگر نه نقاشى به معنى درست (یعنى آنجا که باید به هدف نزدیک باشد) از این‏ گونه مراحل (یعنى بازى با عوامل صورى طبیعت یا به صورت شکل و مضمون) به کلى جدا و به دور است.

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *