پرواز در نوشناخته ها

آروین ایل‌بیگی

آروین ایل‌بیگی

آروین ایل‌بیگی، یکی از اعضاء پر تلاش و فرهنگ دوست «گروه کاسپینو» در شهر انزلی است که به فعالیت فرهنگی و هنری می پردازد. آقای ایلب‌یگی، در وبلاگ این  گروه  به نام «موج نو»، مقاله ای با عنوان «پرواز در نوشناخته ها – زندگی نامه استاد جلیل ضیاءپور؛ پدر نقاشی مدرن ایران» نوشته است که در ادامه می خوانیم.

 

 

پنج اردیبهشت ۱۲۹۹، نوزادی در انزلی چشم گشود که سه دهه بعد، هنر نقاشی ایران را دگرگون کرد. بندرِ خوش‌آب‌وهَوای انزلی در آن زمان شهری بود آرمیده بر بوته‌های گل سرخ و بهاری سرشار از شکوفه‌های بی‌حد و حصار مرکبات؛ شهری سبز و تمیز و آرام که با سرعتی نامعمول مسیر رونق و آبادانی را می‌پیمود. جلیل، نخستین فرزندِ خانوادهٔ پرجمعیتِ شیخ حسن ضیاءپور بود. پدرش استادکاری نامدار در دوخت‌وساز کفش بود و مغازه‌ای به‌سامان در کهنه‌بازار انزلی داشت. شیخ حسن به «ادامهٔ خویش دیدنِ» پسر ارشدش امید بسته بود، اما بعدها دید اصرار سودی ندارد و در میان چهار برادر و چهار خواهرِ جلیل، هیچ‌کس به‌اندازهٔ او راهی جدا از پیشهٔ موروثی و سنت‌های مرسوم نمی‌رود. خانهٔ ضیاءپورها در کوچهٔ ندیم‌باشی بود. وقتی جلیل به سن دبستان رسید، در مدرسه‌ای که همان نزدیکی بود (در محل دبیرستان شرفِ فعلی) آموختن را آغاز کرد. خیابان ساحلی با چشم‌اندازِ کشتی‌های بادبانی در دور و درختان تودرتو در کنار، راهی عجیب برای سفرِ هرروزهٔ دانش‌آموزِ کوچک بود. در روزهای سرد، ساعاتِ فراغت از مدرسه به بازی در محل شیرسنگی می‌گذشت و روزهای گرم، دریا از او شناگری چابک می‌ساخت. هرچه بزرگ‌تر می‌شد، پدر بر اصرار و اجبار برای مشغول‌کردنش در دکان کفاشی می‌افزود، اما فشارها بی‌فایده بود و او راهی دیگر دوست داشت. به موسیقی و نقاشی و مجسمه‌سازی دل‌بسته بود و برایش مهم نبود زخم‌زبانِ چه‌کسی را به جان می‌خرد. خیلی زود توانست با نقاشی برای مشتریان خوش‌ذوق، خطاطی روی شیشهٔ مغازه‌های بازار و درس‌دادن به بچه‌های کوچک‌تر، پولی اندک برای خرج تحصیل خود دست‌وپا کند. ضیاءپورِ جوان، نوجوانی پرشور بود؛ تشنهٔ جست‌وجو در چیستی و چگونگیِ هنرهای جهان. یک روز که در مدرسه طراحی می‌کرد، دوستش پرسید: «دلت می‌خواهد کمال‌الملک باشی جلیل؟» و او پاسخ داد: «نه. من می‌خواهم خودم باشم.»

سال‌های متوسطه، باید هر روز از خلیج انزلی می‌گذشت تا به دبیرستان فردوسی برسد. «فردوسی» و «مهدخت» مدارس اصلی شهر بودند که نسلِ اثرگذاری در کلاس‌هایشان درس می‌خواند و با تئاتر و موسیقی فراغت می‌گذراند. سالن آمفی‌تئاتر «فردوسی» برنامه‌های هنریِ مدون داشت و هنر، سرگرمی غالب بود. وقتی احمد عاشورپور نخستین‌بار در جمع هم‌کلاسی‌ها خواند و با استقبال بچه‌ها آغازگرِ راهی بزرگ به‌سوی موسیقی نوین گیلان شد، جلیل ضیاءپور نیز همان‌جا بود.

در ساعات بیکاری، قایقی برمی‌داشت و به دلِ مرداب انزلی می‌زد. در نیزارها می‌ایستاد و خطوط رنگیِ نی و صداهای پیوستهٔ پرندگان و حشرات و جانوران مرداب را گوش می‌کرد. گاهی هم بادبان‌کشان، قایقش را به دریا می‌راند. سپس در ساحلی آرام می‌نشست و یادداشت‌های خود را دربارهٔ همه‌چیز می‌نوشت؛ می‌نوشت تا خورشید در آب می‌افتاد. ضیاءپور، همچون بسیاری از هنرمندانِ آن نسلِ انزلی، به ورزش نیز دل‌بستگی داشت. اوقات زیادی را به شنا و ژیمناستیک می‌پرداخت که حاصلش چند قهرمانیِ کوچک و بزرگ شد.

پس از دیپلم، برای تحصیل بیشترِ هنر به تهران رفت. سفر از شهری که مهدِ تئاتر نوین ایران و پیشگامِ سینما و مراودات هنری زمانه بود، ضیاءپور را در موقعیتی ممتاز قرار می‌داد. شنیده بود در مدرسهٔ موسیقی تهران، استادان بلژیکی مدیریت و تدریس می‌کنند و رشته‌ای به نام «آهنگ‌سازی» نیز وجود دارد که مورد نظرِ او بود. برای ورود امتحانی داد و بسیار خوب ظاهر شد؛ چنان‌که در مدرسه پیچید یکی از شهرستان آمده و به همهٔ سؤال‌ها پاسخ داده است. مدرسه اتاقی به او داد و خرجی‌اش را نیز تقبل کرد.

اندکی بعد، دولت عذرِ استادان بلژیکی را خواست. کلنل وزیری مدیریت مدرسه را بر عهده گرفت و سیاست‌ها تغییر کرد. ضیاءپور نیز انصراف داد، زیرا رشتهٔ مورد علاقه‌اش – آهنگ‌سازی – حذف شده بود. پس از آن به مدرسهٔ صنایع مستظرفهٔ قدیمی پیوست تا به‌جای موسیقی، هنرهای تزیینیِ سنتی بیاموزد. در آن‌جا تذهیب، نقش قالی، مینیاتور، نگارگری و کاشیکاری را فراگرفت تا زمانی که دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران تأسیس شد. در سال ۱۳۲۰ به آن‌جا رفت و تزیینات داخلی، دکوراسیون، نقاشی و مجسمه‌سازی آموخت. سال ۱۳۲۵ با کسب رتبهٔ اولِ لیسانس فارغ‌التحصیل شد و با دریافت مدال درجهٔ یک فرهنگی، بورس دولت فرانسه را برای ادامهٔ تحصیل گرفت. پیش از عزیمت به فرانسه، بسیار کوشید تا هنر سرزمین خود را بهتر بشناسد؛ از این‌رو به همهٔ کتابخانه‌هایی که کتاب‌های خطی داشتند مراجعه کرد و در نقاشی‌های هنرمندان قدیم ایران دقیق شد. در میان آن‌ها اثری دید که او را بسیار دگرگون کرد: «هفت اورنگ» بهزاد.

برای سفر به فرانسه دوباره باید از انزلی می‌گذشت. به زادگاه بازگشت و با یکی از همان کشتی‌هایی که در کودکی تصاویر غول‌آسایش را به ذهن می‌سپرد، اسکلهٔ کهنسال بندر را به قصد اروپا ترک کرد. در فرانسه به دانشکدهٔ ملی و عالیِ هنرهای زیبای پاریس (بوزار) رفت و نزد استادانی چون «سووربی» نقاش و «نیکلوس» مجسمه‌ساز، هنر آموخت. آن زمان «بوزار» بهترین مدرسهٔ هنریِ جهان شمرده می‌شد و استادانش از بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان هنر بودند. اما اشتیاق و انرژی بسیارِ جلیل ضیاءپور چنان بود که با اصرار، مجوز دولت فرانسه را برای تحصیل هم‌زمان در دانشکده‌ای دیگر نیز گرفت. این‌گونه در آکادمیِ «گراندشومیر» نیز ثبت‌نام کرد تا افزون بر نقاشی و مجسمه‌سازی — که رشته‌های اصلیِ بوزار بود — تاریخ هنر، سبک‌شناسی، جامعه‌شناسی، تاریخ تمدن، نقش‌شناسی و پوشاک را بیاموزد. حتی روحیهٔ نوجوی او به دانشکده و گالری‌ها و موزه‌های فرانسه نیز رضایت نداد؛ نزد آندره لوت رفت و کوشید آن‌چه در دسترس نبود بیاموزد. در این سال‌ها، با وجود دشواری، سفر به ایران را از برنامه بیرون نمی‌گذاشت و در سال ۱۳۲۸، پس از اخذ درجهٔ دکترای هنر، برای همیشه به میهن بازگشت. دریافته بود که «هنر ایران از دنیا خیلی دور است و تصویرسازی و نقاشیِ معاصرش تقلیدی بی‌محتواست». بر آن شد تا با این وضعیت به مبارزه برخیزد. با همکاری سه تن از دوستانش «انجمن خروس جنگی» را با هدف روشنگریِ اذهان نسبت به هنر نو، شناخت آن و مجادله با هنر کهنه تأسیس کرد. شعار انجمن چنین بود: «فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر؛ سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر». محل انجمن، آتلیهٔ نقاشیِ خودِ ضیاءپور بود و برنامهٔ ثابتش، سخنرانی‌های پرشور او و هم‌فکرانش در عصرهای جمعه. سه گروه نیز از مخالفان و دشمنان خروس جنگی به‌شمار می‌آمدند: گروه نخست، توده‌ای‌ها که می‌گفتند نقاشی باید برای همه قابل درک باشد؛ گروه دوم، مینیاتوریست‌ها که در برابر هنر نو می‌ایستادند؛ و سومین دسته، رئالیست‌ها که از سوی اشراف و دربار حمایت می‌شدند و اعتقاد داشتند آثار رئالیستی باید غالب باشد. سه یارِ ضیاءپور در خروس جنگی، غلامحسین غریب (ادبیات)، حسن شیروانی (تئاتر) و مرتضی حنانه (موسیقی) بودند که از میانشان حنانه خیلی زود کناره گرفت. آنان برای اشاعهٔ دیدگاه‌های خود مجلهٔ «خروس جنگی» را نیز بنیان گذاشتند که تا سال‌ها بعد اثری بی‌رقیب بر هنرهای تجسمی ایران گذاشت. نیما یوشیج (پدر شعر نو ایران) در نخستین شمارهٔ خروس جنگی به آنان پیوست و چنین سرود:

قوقولی قو! خروس می‌خواند

از درون نهفت خلوت ده،

از نشیب رهی که چون رگ خشک

در تن مردگان دواند خون،

می‌تند بر جدار سرد سحر

می‌تراود به هر سوی هامون.

با نوایش از او، ره آمده پُر،

مژده می‌آورد به گوش آزاد،

می‌نماید رهش به آبادان،

کاروان را در این خراب‌آباد.

نرم می‌آید

گرم می‌خواند

بال می‌کوبد

پر می‌افشاند.

گوش بر زنگ کاروان صداش،

دل بر آوای نغز او بسته است.

قوقولی قو! بر این ره تاریک

کیست کو مانده؟ کیست کو خسته است؟

گرم شد از دم نواگر او

سردی‌آورِ شب زمستانی،

کرد افشای رازهای مگو،

روشن‌آرای صبح نورانی.

با تن خاک بوسه می‌شکند

صبح نازنده صبح دیرسفر،

تا وی این نغمه از جگر بگشود

وز ره سوز جان کشید به در.

قوقولی قو! ز خطهٔ پیدا

می‌گریزد سوی نهان شب کور،

چون پلیدی دُروج کز در صبح

به نواهای روز گردد دور.

می‌شتابد به راه مرد سوار،

گرچه‌اش در سیاهی اسب رمید،

عطسهٔ صبح در دماغش بست

نقشهٔ دلگشای روز سپید.

این زمانش به چشم،

همچنانش که روز،

ره بر او روشن،

شادی آورده است،

اسب می‌راند.

قوقولی قو! گشاده شد دل و هوش،

صبح آمد، خروس می‌خواند.

همچو زندانیِ شب چون گور،

مرغ از تنگی قفس جسته است.

در بیابان و راه دور و دراز،

کیست کو مانده؟ کیست کو خسته است؟

در مطبوعهٔ «خروس جنگی»، ضیاءپور نظریهٔ هنریِ خویش را با عنوان «لغو نظریه‌های مکاتب گذشته و معاصر» منتشر کرد و پرچمداریِ نهضتی را بر دوش گرفت که در دشوارترین شرایط فرهنگی و اجتماعی، می‌رفت تا نیم‌قرنِ تاریخ هنر ایران را متأثر از خویش کند. در پشت جلد مجله نیز آمد: «زیر نظر انجمن هنری خروس جنگی؛ هدف ما بالا بردن سطح معرفت عمومی است.» استاد ضیاءپور بعدها نوشت: «می‌خواستم هویت ملی‌مان را با الهام‌گیری از مواریث خود به دنیای نو وارد کنیم، بی‌آن‌که مقلد باشیم یا بگذاریم مقلد باشند. و این حرکت بر بنیادِ هدف بود، نه جنگی سلیقه‌ای.»

پس از پنج شماره، مخالفان دسیسه چیدند و دادگاه با اشتباه‌گرفتنِ واژهٔ «کوبیسم» با «کمونیسم»، «خروس جنگی» را توقیف کرد. هرچند پس از مدتی به‌خاطر این اشتباه از آنان عذرخواهی شد، اما ضیاءپور مجلهٔ دیگری به نام «کویر» منتشر کرد. در «کویر»، او نخستین تابلوی کوبیسم آبسترهٔ خود را با نام «حمام عمومی» به چاپ رساند. همان سال ۱۳۲۸، مقاله‌ای با عنوان «نقاشی» نوشت که نخستین تئوریِ هنر مدرن ایران در آن بیان شد. یک سال بعد، «کویر» نیز از سوی حاکمیت وقت با مشکل روبه‌رو شد و استاد ضیاءپور «پنجهٔ خروس» را منتشر کرد. در «پنجهٔ خروس»، نقاشان جوان‌تری مانند سهراب سپهری و بهمن محصص به جمع همکاران او پیوستند.

دو سال بعد، از سوی ادارهٔ کل هنرهای زیبای کشور دعوت به کار شد و در سال ۱۳۳۲ اقدام به تأسیس هنرستان‌های هنرهای تجسمیِ دختران و پسرانِ تهران و فراهم‌آوردن مقدماتِ تأسیس دانشکدهٔ هنرهای تزیینی کرد. در این سال‌ها سفرهای تحقیقی بسیاری به نواحی مختلف ایران انجام داد که توجهش را به زندگی ایلیاتی‌ها و پوشاک‌شان برانگیخت.

در سال‌های بعد، استاد جلیل ضیاءپور افزون بر فعالیت‌های شخصی در نقاشی و تحقیق و نویسندگی، مدیریت مراکزی چون «موزهٔ مردم‌شناسی»، «ادارهٔ نمایشگاه‌ها» و «کانون هنرمندان» را بر عهده گرفت. همچنین به دلیل «به‌کارگیریِ اشکال هندسی در روایت دوبارهٔ هنرهای تزیینی و دستمایه‌های هنر ایرانی به روش کوبیسم»، به‌حق «پدر نقاشی مدرن ایران» خوانده شد. دکتر ضیاءپور دو دههٔ پایانیِ زندگی را با انرژی و اشتیاق بسیار به آموزش در دانشکده‌های آردراماتیک و هنرهای تزیینی، مجمع دانشگاهی هنر، دانشکدهٔ تربیت‌مدرس و دانشکدهٔ الزهرا (س) گذراند. برنامه‌ریزی دقیق و دقت در آموزش، در کنار قدرت و اثرگذاریِ کلام، از او استادی بی‌بدیل و دوست‌داشتنی ساخت که حاصل تلاش‌هایش، تربیت شاگردان برجسته‌ای چون پرویز تناولی، حسین زنده‌رودی، مسعود عربشاهی، محمدعلی شیوایی و بسیاری دیگر شد.

استاد جلیل ضیاءپور در سی‌ام آذر ۱۳۷۸، در یلدایی سرد، دیده از جهان فرو بست تا از آن پس، در ذهن و دل دوستداران و هنرمندانِ وامدارش به حیاتِ این‌جهانیِ خویش ادامه دهد.

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *