مجله خروس جنگی: نقاشی (قسمت پنجم)

مقاله جلیل ضیاءپور، با عنوان « نقاشی»، قسمت پنجم، مندرج در مجله خروس جنگی، 25 بهمن 1328

هنرمند با آثار خود همیشه در پیش است و منتقدان و هنرشناسان و مفسران مبادی و اصول هنری از دنبال می‌دوند. باقی گزارشات و تعبیرات در این موارد بیهوده و بی‌نتیجه است. این منتقدین هم دو دسته‌اند: دسته‌ای همیشه از لحاظ طرز تفکر در آثار می‌نگرند و دسته‌ای دیگر به طرز بیان توجه دارند، «با در نظر گرفتن این موضوع که هنرمندان منتقد از این دو دسته مستثنی بوده و چون مرتب در جریان عمل هستند در راه پیشرفت، خواهی نخواهی به تدریج از طرز تفکر به طرز بیان توجه پیدا خواهند کرد». آنهایی که در طرز تفکر توجه می‌کنند، از جهات لازم انتقاد به کلی برکنار بوده چشمان و حواس‌شان تنها در یک هدف سیر می‌کند، «در واقع به اسبانی می‌مانند که به چشمان‌شان چرم‌های هادی زده باشند تا فقط به رو به رو یعنی به طرفی که صاحبان‌شان در نظر دارند توجه داشته باشند» و دسته‌ای که به طرز بیان توجه دارند در برابر دسته‌ی اول در هنر واردتر و دقیق‌تر بوده و انتقاد آنها درباره‌ی آثار هنری، صحیح‌تر، هنری‌تر و توجه آنها به خوش‌آیندی یا زیبایی نزدیک‌تر است.

زندگانی و خواهش آدمی روی قانون طبیعی احتیاج بنا نهاده شده است. اگر در برابر این قانون طبیعی، مواردی هم وجود دارند که باید توجه داشت و مثلاً همیشه نباید عکس‌العمل‌های نیازمندی‌هایی «که ممکن است انحرافی باشند» اعتماد داشت، بسیار خوب، این از واجبات است ولی می‌دانیم که توجه به این عمل تنها در طرز تفکر پیش می‌آید نه در طرز بیان، و هیچ اشکال ندارد که طرز تفکر را تغییر دهند و راه صحیح فکر کردن را به جامعه بیاموزند تا در این میان مثلاً هنرمندان هم در حین بروز مضامین، ایده‌های منطقی و لازم را در آثار خود نشان بدهند و چیزهایی به وجود بیاورند که با واقعیت زندگانی آدمی مطابقت داشته باشد؛ اما این کار هرگز به هنرمندی و هنرنمایی ربطی ندارد. یعنی چگونه فکر کردن جز چگونه فکری را نشان دادن است. گفتم چگونه فکر کردن جز چگونه فکری را نشان دادن است. آنچه مورد نظر مردم در هنر است همان لذت بردنشان بی‌هیچ زحمتی از آثار هنری است! و به نظر منتقدین مردم هم «منتقدینی که تنها به طرز تفکر نظر دارند» چگونه فکر کردن هنرمند است. یعنی به طور کلی مردم هم طرز تفکر مردم را از هنرمندان می‌خواهند! این خواست به کلی از خواستی که هنرمند دارد و در آن باره فکر می‌کند به کنار است و فاصله‌ی زیادی از این لحاظ در میان هنرمند و اجتماع وجود دارد. در این مدت که من به اشخاص کم و بیش وارد برخورد کرده‌ام همگی را جویای فکر و خواست‌های شخصی یافته‌ام و در دنیای هنر و شناسایی آن عوالم به کلی پرت دیده‌ام، و اینان هم به صرف این که دارای معلومات عمومی هستند و چون در علوم و فنون چنین و چنان هستند پس برای درک هنر فهمشان مطمئناً قادر است، انتظار دارند که در تحلیل آثار هنری، نظرشان را صائب بدانند و اظهار عقایدشان را ملاک صحیح انتقاد هنری بشناسند! به کمتر اشخاصی برخورده‌ام که در کم و بیش فهمیدن آثار هنری اعتراف کنند و در فهم آنها خود را با مایه‌ی حقاً ناکافی نشان بدهند. اگر به مردم متوسط‌ العلم و حتی خواص گاهی اشتباهات بزرگ دست می‌دهد و عقاید و اظهار نظرشان از جانب ما رد می‌شود از این است که همگی در طرز تفکر و انعکاس مستقیم و دست نخورده‌ی آن باطناً و یا به کم و بیش دست خورده‌ی آن ظاهراً نظر دارند. من همیشه باید با جملات خوانا و شمرده در محیط هنری فریاد بزنم و مرتب تکرار کنم که (چگونه فکر کردن جز چگونه فکری را نشان دادن است)، زیرا چگونه فکر کردن مربوط به متفکرین است و چگونه فکری را نشان دادن مربوط به هنرمندان است. استبعادی ندارد که هنرمندی متفکر هم باشد ولی در هر حال آثار هنری برای ما از لحاظ هنرنمایی ارزش دارند نه از لحاظ فکر؛ یعنی من درباره‌ی فلان چیز چه فکر می‌کنم یا او چه فکر می‌کند یا مردم چه فکر می‌کنند مهم نیست، آنچه مهم است از لحاظ هنر، نشان دادن یک گونه فکر (هرچه می‌خواهد باشد «به روش لازم فنی و استادانه») است، من در اینجا تأکید و اصل مطلب را باز تأیید می‌کنم که (در عالم هنرمندی و هنرنمایی «چگونه فکر کردن جز چگونه فکری را نشان دادن است»). هنرمند کسی است که در تعریف و تعبیر حالات از راه فن تخصصی قادر و ماهر باشد و اثر هنری آن اثری است که تنها از لحاظ تکامل در نمایش عوامل فنی قابل ارزش باشد، نه از لحاظ انتخاب یک طرز فکر خاص. اگر امروزه عده‌ای به علت لزوم اوضاع عمومی و به علت وجود یک گونه افکار به فرض لازم، ناچارند به عناوین مختلف ترقی‌خواهی و روشنفکری و جامعه‌ی مترقی بودن به فکر اجتماع به قول خود محروم باشند، چنان که بارها تکرار کرده‌ام هرگز نمی‌توان هنرمندان را به همین علت مقید کرد که باید فلان گونه اثر موجود آورند. مردم دوستانی که قلم فرسایی‌های بی‌بند و بار می‌کنند و برای خشنودی خاطر آنها، یا برای خاطر ایمانی که خود در این مورد دارند با چند کلمه تظاهر به همدردی گمان دارند که می‌توانند یا باید که هنرمندان را مقید کنند در اشتباه هستند زیرا هنرمندان وارد، در مورد هنر مترقی؛ آگاه‌تر از کسانی هستند که در بیرون از محیط هنری لهلهه می‌زنند و کف بر لب و پُر عقده، به علت ندانی و عدم وسعت فکری در اوضاع هنری، مشت بر پیشانی و مغز هنرمندان مترقی حواله می‌کنند و آثارشان را می‌درند. در یک این چنین اجتماعی بدیهی است که هر کسی باید خود را رهبر و منقد و نخود هر آشی معرفی کند. هنرمند هرگز کاری ندارد که این یا آن، فلان یا بهمان از آن اثر هنری لذت می‌برد یا نه، می‌فهمد یا نه، افکار و منویات او در اینجا مندرج است یا نه. شک نیست که هنرمند آیینه‌ی محیط خود است و نماینده‌ی روحیات مردمی است که خود در میان آنها پرورش یافته است. اما چنان نیست که در شرایط مذکور هنرمند باید منعکس کننده‌ی روحیات و نظریات عمومی بالاخص باشد و روحیات خود را ندیده بگیرد بلکه برعکس هرچه می‌نماید باید بالاخص نظریات و روحیات خود او باشد. هنرمند در نمایش روحیات و نظریات شخصی، خصوصیات عمومی و اجتماعی را نیز روی تماس اجباری و نفوذ متقابله، همراه دارد و این خصوصیات از هر راه و روزنه‌ای که شده در آثارش نفوذ می‌کند. در اینجا مطمئناً از لحاظ علم‌الاجتماع، نظریات و روحیات و طرز تفکر یک اجتماع را در آثار هنری می‌توان مورد مطالعه و انتقاد قرار داد ولی از لحاظ طرز نمایش، آثار هنری را هرگز نمی‌توان زیر نظر منقدان علم‌الاجتماع قرار داد. انتقاد آثار هنری از لحاظ طرز نمایش فقط می‌تواند مربوط به منقدان طرز بیان آثار هنری باشد. در میدان هنر، طرز بیان اساس هنرمندی و هنرنمایی است. طرز بیان تازه، اساس ایجاد یک خوش‌آیندی تازه است. ممکن است افکار مورد نظر عامه در دست هنرمندی که مترقی نیست با طرز بیانی متداول به صورت اثری متداول درآید. مطمئناً این اثر عادی و متداول لذت‌بخش خاطر اکثر مردم است و برای منقدان مردم هم خوش‌آیند است اما این منقدان و مردم دوستان محدود «که خود مردم را نیز محدود کرده‌اند» چنان که گفتم به اسبانی شبیه هستند که به چشمانشان چرم‌های هادی زده باشند. وسعت نظر هنری ندارند و هنر را هرگز نمی‌شناسند و فقط به طرز تفکر توجه دارند. طرز بیان برای این اشخاص مفهومی ندارد. ولی هنرمندان مترقی در این موضوع هرگز دلواپس نیستند و همچنان ادامه می‌دهند که اگر طرز بیان تازه خوش‌آیند است از این است که گفتنی‌های تازه‌ای را در قالبی تازه‌تر بیان می‌کند. تکرار مکررات به وسیله‌ی قالب‌های آمده به هر صورتی که باشد ناخوش‌آیند و برای مردمان و هنرمندان مترقی زننده است. فریاد و فغان یک مشت مردم بی اطلاع تأثیر بدی در پیشرفت مردمان و هنرمندان مترقی: «هر چند که در نهایت اقلیت باشند» نخواهد داشت. یک موضوع عالی را در اختیار یک نقاش ناقابل بگذارید، او از لحاظ فنی مطمئناً با مهارت از عهده‌ی تشریح آن بر نمی‌آید ولی همان موضوع را یک هنرمند ماهر و وارد، عالی‌تر از او نشان می‌دهد. یک موضوع اجتماعی ساده را در اختیار یک نقاش ناقابل مردم دوست «که در طرز بیان فنی وارد نباشد» بگذارید، هرگز از لحاظ فنی نمی‌تواند از عهده‌ی تعبیر و تشریح لازم برآید ولی همان موضوع را یک نقاش ماهر «که به فرض به قول عوام یا عوام‌فریبان نقاش مردم دوست و اجتماعی نباشد» به بهترین وجهی بیان می‌کند. در اینجا منظور من از هر جهت نشان دادن فکر و طرز معرفی فکر است. هنرمند خوب آن کسی است که به بهترین وجهی چنان که تکامل فنی ایجاب می‌کند، یک فکر را «هرچه می‌خواهد باشد» معرفی کند. ممکن است این فکر از افکار اختصاصی نقاش باشد یا از دیگران باشد که به او تحمیل کرده باشند. در هر دو حال ارزش نقاش در فکر و ایجاب مضامین بکر نیست بلکه ارزش او فقط به فقط در چگونه نشان دادن فکر است. پس با ذکر این زمینه‌ها می‌رسیم به اصل مطلب که، تفکر از اصل هنرمندی را نمی‌شناسند؛ از اینرو آثار هنر جدید برای آنها گنگ و نامفهوم جلوه می‌کند. در اینجاست که منقدان مردم با تظاهرات بی‌مایه‌ی خود نعره‌ زنان از جانب مردم می‌خواهند که هنرمند مطلبی بسازد که واقعیات عادی و قابل فهم روزانه‌ی آنان را معرفی کند. مطلبی به وجود بیاورد که خوش‌آیند خاطر آنها باشد! مضمونی بسازد که راهنمای مردم باشد! ایده‌هایی را مجسم کند که هدفی را در راه تعالی زندگانی و تمدن نشان دهد! یا لااقل اثری به وجود آورد که منقدان مردم آن را بفهمند! آری بفهمند؟ حتماً مضمون را بفهمند، آن هم مضمونی که به وسیله‌ی اشکال عادی متظاهر شده باشد. عجیب! تغییر شکل دادن موجودات را هم ناشی از انحطاط و انحراف فکری می‌دانند و معتقدند که بدبینانه به وجود آمده است! فریاد می‌زنند که ما افکار خوش‌بینانه و اجتماع خوشبین لازم داریم و نعره می‌کشند این مردمان مالیخولیایی که طبیعت مقدس ما را تغییر شکل می‌دهند، این منحطان واپس‌زده‌ای که اعتنا به سلیقه‌های اجتماع ندارند این کج سلیقگان افراطی گمراه؛ این سوررآلیست‌ها و اگزیستانسیالیست‌های مرتجع، این دادائیست‌ها و برهم زنندگان صلح و انتظام فکری، بشر را از سعادت و خوشبینی منحرف می‌کنند، اینها جامعه را به چشم حقارت می‌نگرند، اینها از تفرعنی که دارند خود را بالای همه‌ی اجتماع می‌پندارند. این عده مردم هنرمند نیستند، اینها مطرود جامعه‌اند، آری مطرود. عجیب نیست که این منادیان ناجیان بشر! هنرمندان مترقی را به این عناوین مطرود جامعه می‌خوانند و نفس زنان و عرق‌ریزان سیل جماعت نادان را بر علیه آنها می‌شورانند ولی باید با نهایت آرامش خاطر و کمال اطمینان مانند همیشه تکرار کنم که: چگونه فکر کردن جز چگونه فکری را نشان دادن است. اولی مربوط به متفکرین است و دومی مربوط به هنرمندان، این عوام فریبان وقت غنیمت شماران هوچی، با این همه غوغا و هیاهو، نظری جز جلب عوام ندارند. بر هر جاهلی روشن است که سطح فهم اجتماع مختلف است و به همین نظر سطح تحقیق و تتبع و تفکیک و لذت بردنشان نیز متفاوت است. هرگز یک مبتدی از «سعدی» آن چیزی را که باید نمی‌فهمد و از «حافظ» آن لذتی را که باید نمی‌برد. هرگز یک معترض نادان از یک اثر عالی استفاده‌ای که باید نمی‌برد و یک عالم غیر وارد بهتر از هنر چیزی نمی‌فهمد. مرحله‌ی عالم غیر وارد در هنر و لذت بردن او از هنر همان نسبت را دارد که یک جاهل از هنر چیزی نمی‌فهمد. برای فهمیدن و لذت بردن از هنر، هر دو باید در جریان باشند. همیشه فریاد خواهم زد که بی‌تحصیل و زحمت لذت و استفاده ممکن نیست. تصور نکنید چون معلومات عالیه دارید، پس همیشه می‌توانید از هنر لذت ببرید. نه، باید سواد هنر را نیز به موازات نیازمندی‌های دیگر به تدریج تحصیل کنید و باید همیشه در جریان باشید. شما هرگز از هنر، از راه صحیح هنری لذت نبرده‌اید. شما امیال خود را فقط در آن جستجو کرده‌اید و در هر اثری که منویات شخصی خود را یافته‌اید آن را شاهکار عالم هنر تصور کرده‌اید. شاهکار تصور کرده‌اید و حال این که شاید هرگز صلاحیت این چنین نظری را از لحاظ هنر نداشته‌اید. صلاحیت انتقاد و اظهار نظر در هنر، از آن مردمی نیست که چگونگی فکر کردن را از چگونگی نشان دادن آن فکر تمیز نمی‌دهند. هنر عالی نمی‌تواند برای مردمی که پرورش لازم را ندارند باشد. آنهایی که تظاهر به مردم دوستی می‌کنند و بدین بهانه‌ها هنر را برای مردم می‌خواهند و به جبر و عنف در بازار هنر دلالی آثار هنری برای عوام می‌کنند و انتظار دارند که هنرمندان مترقی به دنبال سلیقه‌های عوام قدم بردارند غافلند که از روی جهالت به فرهنگ یک ملت لطمه می‌زنند. هنرمند مترقی هرگز نباید هنری عامیانه به وجود آورد. این بلندگویان هنر برای اجتماع که انتظار دارند روزی هنر برای صلح و زمانی برای جنگ و زمانی دیگر برای تبلیغ رژیم و عقاید به کار آید در اشتباه هستند. هنرمندان مترقی آن مردمی نیستند که در اختیار آنها و منقدان عوام باشند و هر گونه که آنها بخواهند ایجاد اثر کنند. هنرمند مترقی آن کسی نیست که فلان منقدنمای بی اطلاع بخواهد راهنمای او باشد و هنر مترقی از این به بعد هرگز نمی تواند نماینده‌ی منویات عادی مردم باشد. هنر امروز بسیار دور‌تر از این گونه سخنان و این گونه منقدان است. هنر امروز هرگز حکایت محرومیت‌های عادی را بازگو نمی‌کند و یا هرگز خود را موظف نمی‌داند که محرومیت‌های غیر عادی را حتی بیان کند و یا هرگز ملزم نیست که شادی‌ها را از نظر خوشبین بودن به زندگانی و نوید دادن مردم به آتیه‌ی درخشان به عنوان تبلیغ و تشجیع به نمایش بگذارد. هنرمندی لَله‌ای نیست که شعر (دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه‌ی راه رفتن آموخت) را به گوش مردم بخواند. یا هنر امروز روزنامه و مجله یا قصه‌ی حسن کرد و حسین کرد نیست که خوش‌آیند خاطر یک مشت عوام بی‌پرورش باشد. هنر همیشه با هوش و سرعت انتقال ذهن و حساسیت سر و کار دارد. هنر امروز تنها در فکر و کار و هیجانات دقیق‌ترین اشخاص می‌تواند نفوذ کند. هنر امروز واقعیات لازم درونی را به نمایش می‌گذارد و در این کار شکل‌ها و فرم‌ها همان فرم‌های عادی‌ای نیستند که مردمان عادی با آنها آشنایی قدیمی دارند. در این گونه هنر بیان تازه وجود دارد و مفهوم‌ها با فرم‌ها و قالب‌های تازه متظاهر می‌شوند. این فرم‌ها و قالب‌های تازه چنان نیستند که به کلی برای مردم بیگانه باشند و مفهوم نداشته باشند بلکه برای آنهایی که اصلاً در جریان نبوده‌اند بیگانه است و برای آنهایی که معلومات تدریجی کافی در هنر ندارند مشکل فهم می‌شوند. هنرمند واقعی مانند یک متفکر حقیقی در نمایش افکار و نظریات خود به بهترین وجه آن گونه که تکامل فنی ایجاب می‌کند می‌کوشد و هرگز هم آثار دقیقش مورد استفاده‌ی مردمان دوره‌ی خود آن طور که باید قرار نمی‌گیرد، وانگهی اثر هنری بایستی شنوندگان و خوانندگان و بینندگان را به طرف حقایقی که هرگز مورد نظرشان نیست متوجه کند و باید این عده را از دنیای عادی برکنار کند و به دنیای تازه‌تری واردشان سازد. در این حرفی نیست که فرد در میان اجتماع زندگانی دارد و اجتماع از افراد به وجود آمده است و هنر از اجتماع پدید آمده است ولی وقتی هنرمند اثری به وجود می‌آورد که بالاخص حاکی از زندگانی درونی و روحی خود اوست در این حال هر چند که گمان کنند اثر او یک اثر فردی و شخصی است باز باید دانست که اثر او یک اثر فردی نیست و صد در صد اجتماعی است و درهر حال نماینده و معرف روحیات و خصوصیات اجتماع او نیز هست. منتهی اثر هنری همیشه از این نظر یک اثر فردی گفته می‌شود که افکار شخصی بیش از سایر افکار مورد نظر قرار می‌گیرند جز این مورد هم اثر هنری عالی هرگز نمی‌تواند به وجود آید. گذشته از همه‌ی این نکات، هنرمند مترقی، هنرمند واردی است که از کلیه‌ی شئون روحی یک اجتماع که در میانشان زندگانی می‌کند با خبر است. دنیا را با گذشته و حال در زیر نظر دارد. گذشته را بررسی کرده و به زمان حال نیز مسلط است. هنرمند مترقی همیشه پشت به گذشته و رو به سوی دنیای هنر نو دارد. گذشته و حال هنری برای او تنفرآور است از اینرو هرگز به آن رجعت نمی‌کند و آثار هنری امروز همیشه بالاخص معرف طرز بیان مضمون است نه معرف مستقیم خود مضمون و در این طرز بیان است که زیبایی (یعنی خوش‌آیندی) به وجود می‌آید.

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *