دیدارى از «گالرى قندریز»

مقاله‌ی جلیل ضیاءپور، با عنوان «دیدارى از گالرى قندریز»، مندرج در هفته ‏نامه‌ی «دنیاى جدید»، شماره ۸، ۲۹ خرداد ۱۳۴۶

هفته‌ی پیش آثار چهار نفر از نقاشان را در گالرى قندریز به نمایش دیدم. به دیدنش مى‏ارزید، زیرا براى اولین بار بود که پس از سال‏ها، چند نفرى را دیدم که در این فن، پای‌بند اصولى شده‏اند و بناى کار را بر حساب و کتابى گذارده‏اند، و با برداشتى که کرده‏اند مى‏توان روى سخن به آنان کرد و افکار هنری‌شان را سبک سنگین کرد (زیرا فکر مى‏کنند و کار مى‏کنند).

همچنین، «رویین پاکباز» در صفحاتى چند، مطالبى را عنوان کرده ‏بود که به نظر قابل دقت آمد و گاه توجیهى نه آن قدر کافى ولى به هر حال جامع و لااقل قانع کننده داشت و به نظر آمد که خصوصیات کار را بر امرى دقیق پایه نهاده ‏است. او مى‏گفت: «هر نقاش با خلق یک اثر، به کمک وسایل بیانى خود، انعکاس واقعیات بیرونى در درون خویش را تجسم مى‏بخشد».

اگر «رویین» به دو موضوع (کمک وسایل بیانى، و واقعیات بیرونى و درونى خویش) به واقع پای‌بند باشد و به آنان عقیده‌ی فلسفى یافته باشد، باید گفت موضوعى مهم است که دریافته و مورد توجه قرار داده است. حق هم همین است. زیرا هدف در هنر، تنها انگیختن نیست (که هر طور شده انگیزه ایجاد کند، بلکه با چه چیز انگیزه ایجاد مى‏کند، شرط است) و این همان است که در موضوع پاپ ‏آرت اشاره‏اى ناکافى به آن نموده‏ام و گفته‏ام که هنرها را به هم آمیختن و یک انگیزه از اشتراک هنرها به وجود آوردن، بدیهى است که تأثیراتی زودگذر و عجولانه پیش مى‏آورد، ولى خاصیت هنر اختصاصى را که عمیق‏تر است از دست مى‏دهد و در ذهن، جای پاى مؤثر و محکمى نمى‏گذارد و فقط واقعیت‏ها را به سرابى مانند مى‏کند و خوش‏آیندی‌هاى زودگذر و سطحى فراهم مى‏آورد.

«رویین» نوشته بود: «نقاش خلّاق امروزى در حالى که از طبیعت جدا نیست، صرفاً آن را تقلید نیز نمى‏کند. بلکه عناصر آن را به میل و بنا بر نیاز خود بر مى‏گزیند و نظم جدیدى که کاملاً مختص به خود اوست به آنها مى‏بخشد و به این صورت خلق مجدد را مطرح مى‏سازد».

این گفته، نظر به اینکه دیگران بارها آن را گفته‏اند و شنوندگان و جویندگان به اصل سخن توجه کافى نداشته و به آن اعتقاد نیافته‏اند، بارها هم اگر گفته شود (مانند همه‌ی گفته‏ شده‏ها) گفتن آن و امثال آن لازم مى‏آید. ولى به توجیهاتى بیشتر نیاز دارد، و آن این که مقصود از طبیعت در ذهن ما، شکل‌هاى مأنوس هستند و این شکل‌ها با درهمى و بى‏نظمى به فراوانى در یاد ما مجتمع‏اند، در واقع، همه‌ی آنها در یاد ما صورت سوررآلیستى دارند و فورم‌ها هرگز به همین طریق ساده و جدا که در طبیعت کنار هم مى‏بینیم در خاطر ما وجود ندارد. پس استفاده از طبیعت ظاهرى آن هم به همین هیئت معمول (بدون در نظر گرفتن خصوصیات در هم آن)، و درختان بدون توجه به تأثیرات عوامل خارجى آنها و کوه‌ها بدون در نظر داشتن عوامل تغییر دهنده‌ی آنها، خود نوعى اشکال سوررآلیستى و به اصطلاح نوخواهی‌هاى مرموز است و تقریباً به همان نوع است که مثلاً «سورا» در شیوه‌ی «پاسه‏ایسم» به وجود آورده ‏است و این، برداشتى از طبیعت مأنوس است که هنرمندان خلاق از آن فرار مى‏کنند و دنبال وضعیت دیگرى از طبیعت مى‏گردند تا تشابهى براى خواسته‏هاى خود از آن براى عرضه به دیگران به دست بیاورند و براى یافتن شکل‌هاى نزدیک به مقصود، سر و دست طبیعت را مى‏شکنند و اینک نیز چون به اصطلاح خود، مشابهتى از طبیعت خارج با یادهاى خود نمى‏یابند، به درون‏گرایى توجه یافته‏اند و به ترکیب یا آمیخته‏هاى باطنى خود که ذخیره‏هاى درهمى هستند دست مى‏یازند.

باید دانست که اندوخته‏هاى درون، همیشه به صورت ناروشن است و اگر هنرمند قصدى روشن از هر جهت، دارد نمى‏تواند از طبیعت درون بى‏انتخاب، بهره‏بردارى کند. علت ناروشنى آثار نقاشان براى مردم علاقمند، همین انتخاب نکردن شکل‌هاى موافق با مقصود از طبیعت درون است. نخبه‏چینى هنرمند از طبیعت بیرون یا درون، یافتن قسمت‌هاى ارتباطى میان خود و دیگران است که بتواند وسیله‌ی القاء میان این و آن و خود و دیگران باشد.

توجیه تازه یا نظم جدید و خلق مجدد که «رویین» از آن یاد کرده ‏است گفتنى تازه در قالبى لازم است، و اما، جمله‌ی «توجیه تازه‏اى از رابطه‌ی انسان با طبیعت» جمله‌ی نارساى کلاسیک است، به عبارت بهتر مى‏توان گفت توجیه تازه‏اى از رابطه‌ی انسان با برخوردهاى تازه‌ی زندگانى، که در این صورت، مفهوم روشن‌ترى نسبت به طبیعت (که عموماً وسیع، و توضیح آن بغرنج است) دست مى‏دهد.

به نقاشى‏هاى «رویین» اندیشمند، خیره شدم. آثارى در زمینه‌ی قرمز و قهوه‏اى که با فورم‌هاى قرینه‏اى ترکیباتى به وجود آورده ‏بود. این مرد، گویى سال‌ها پاى تراز نشسته و به توزین مشغول بوده ‏است و اینک است که تعادل مى‏دهد، سبک سنگین مى‏کند، کوتاه و بلند را رابطه مى‏دهد و بالاخره استنباط و احساس خود را با حساب و کتاب عرضه مى‏کند و مى‏خواهد گفتنى خود را به نحوى متعادل و متین ادا کند (و نمى‏خواهد چون آدم‌هاى عجول و عصبى و یا چون بچه‏هاى نق‏نقو و مِن‏مِن ‏کن، این پا و آن پا کند و بالاخره هم حرفش را نتواند حالى کسى کند و کسى هم به حرفش گوش ندهد و به جاى توجه اجبارى، دلسوزى هم بکند.

«رویین» حتماً دریافته ‏است که ارائه‌ی بى‏حساب و کتاب احساسات (بى‏آنکه نظم و تلفیقى یابند و یا بى‌آنکه به زبان ساده‌ی رنگى در آیند) کار یک هنرمند نقاش نیست و هر آنچه از ضمیر ناخودآگاهش سرازیر مى‏شود قابل عرضه نمى‏باشد، و به نظر مى‏رسد که مى‏داند (یا لااقل مى‏خواهد که بداند) براى حرف زدن، باید خیلى چیزها دانست تا اندکى متین و با مفهوم گفت. یک مشت کلمات رنگى را روى صفحه‌ی تابلو ریختن بى‏آنکه آنها را از لحاظ معنى و مقصود منظم کرده باشند بدیهى است که پراکنده‏گویى است و گویى، «رویین» چنین نمى‏خواهد. از هم اکنون با احتیاط و از روى حساب زبان به سخن گشوده است و حتى اگر چیز مهمى نمى‏گوید، بارى، بعدها با چنین برداشتى که دارد، حتماً خواهد گفت. زیرا این سراب، ضمیر ناخودآگاه او (و یا چون اویى) را فریب نمى‏دهد، و این ضمیر ناخودآگاه (که دستاویز قابل ستایش نوخواهان خودنماست) کسانى را که متین قدم بر مى‏دارند و دقیق نگاه مى‏کنند و آرام و عمیق فکر مى‏کنند نخواهد لغزاند، و نخواهد توانست آنان را منحرف سازد.

مى‏دانیم که وسایل بیان نقاش رنگ‏ها است و وسایل بیان مجسمه‏ساز، شکل‌ها و حجم‏ها. توأم کردن نقاشى و مجسمه‏سازى و یا این دو را با آنهاى دیگر چنان که گفته شد، ضعف هر یک، و نقص است. البته مى‏شود که کسى در عین نقاش بودن به مجسمه‏سازى علاقمند باشد. به این چنین کسى نمى‏توان گفت به حریم هنرهاى دیگر تجاوز کرده است و در این باره قانون ابدى وضع نشده ‏است و شاید بعد از مدت‌ها، زمانى بیابد که هنر مخلوط بیان احساس کند که البته اینک نیز بیان احساس مى‏کند و به تعبیر روانى در مى‏آید. اما باید توجه داشت که نقاش، مجسمه‏ساز، معمار و موسیقى‌دان در صورتى که هنر تخصصى داشته باشند داراى شخصیت مى‏باشند و بدیهى است که کار تخصصى عمیق‏تر و وسیع‌تر است، و استفاده از مجموعه‌ی هنرها به کارگردان تئآتر برازنده‏تر است.

اینک با به میان آمدن پاپ‏ آرت، هنرمندان آشنا به همه فن، همه فن حریف شده‏اند و اظهار وجود به هنرمندى، در خور همه شده‏ است و مى‏دانیم که جواب طرفداران همه فن حریف این است که چه عیب دارد که هنرها با هم، هم ‌زیستى مسالمت‏آمیز داشته باشند. ولى مى‏دانیم که در هنرهاى مخلوط درک هنرى عامیانه‏تر، خلاصه‏تر و در نتیجه ناکافى است، و در هنرهاى تخصصى امکان توضیح و تعمق بیشتر است. یکى خوش‏آیندى زودرس و دیگرى تعمق و پرورش فرهنگى – هنرى، بار مى‏آورد.

«رویین» ما، دو هنر نقاشى و مجسمه‏سازى را به هم آمیخته بود و نظرم در این باره روشن است. خاصه، مطلبى جالب به نقل از «کاندیسکى» دارد که به کمک من مى‏آید: «آثار بزرگ هنر پلاستیک سمفونی‌هایى هستند که در آنها عنصر ملودیک نقش فرعى و تابعى را ایفا مى‏کند و عنصر اساسى، موازنه و ترتیب اصولى قسمت‌هاى مختلف است» و در اینجاست‏ که ‏باید گفت‏ اگر «رویین» ‏به ‏این ‏گفته‏ها معتقد است و لابد بر این ‏عقیده ‏بوده ‏که آنها را آورده، حتماً مى‏بایست در آثارش به نحوى برداشت مى‏کرد که حجم‏سازى خطرناک هنر مجسمه‏سازى را در نقاشى‏هایش مى‏کشت تا عنصر اساسى، همان نقاشى باشد.

کارهاى «پروانه اعتمادى» نیز نزدیک به چنین نقصى مى‏باشد. کارى نداریم که کار «پروانه» و «موسوى» در مکتب کوبیسم آبستره و به نوعى الهام‏گیرى از آثار برخى از هنرمندان اروپا نظیر (ژان‏گرى و لیب‏شیتز) و دیگران است ولى به هر جهت حاکى قدرت و اعتماد اصولى به هنرى است که دارند و در این راه، آسان‏یابى نمى‏کنند و چنین خواستارانى هر چه زودتر، از چنبره‌ی واگیردار و خطرناک الهام‏گیرى از بیگانگان، خود را بیرون مى‏کشند و تشخیص هنرى پیدا مى‏کنند.

اما «جودت» او باید هر چه زودتر با همدستى همکار عزیزش «موسوى» از این بازى رنگ‏ریزى و پیدا کردن فورم‌هاى تصادفى (از راه ماساندن رنگ‌ها) دست بردارد. وقتى استعدادى چنین روشن و پر طاقت در وجودشان هست چرا باید اوقات خود را به ریزش دادن رنگ‌ها و در آوردن فورم‌هاى تصادفى بگذرانند و اختیارشان را به دست تصادف بسپارند؟ هنرمند، فیلسوفى است که درباره‌ی هر چیزى از جهان زندگى باید بیندیشد (زیرا تصادف همیشه بازگوى منویات نیست) و سخنران پیش از آن که سخنى بگوید باید بداند که چه مى‏خواهد بگوید و اگر بنا باشد ندانسته پشت کرسى خطابه برود، بى‏آنکه بداند چه مى‏خواهد بگوید و منتظر الهام‏گیرى از تصادف و یا افکار دیگران باشد، معلوم است که سخن چه خواهد بود. براى جویندگان هنر هرگز پسندیده نیست مقلّد یک مقلّد ناشى و مقلّد کسانى باشند که خود از اشتباهات بیگانگان بهره‏ گرفته‏اند و به سرابى مانند باشند که تشنگان هنر را به سوى خود مى‏کشند و چون حباب کم دوام زود گذر با ابّهتى مى‏درخشند و نابود مى‏شوند و چیزى که دستاویز باشد ندارند که بدهند. جستجوى دیگران نباید مستقیماً جستجوى تقلیدى براى خود ما باشد. ما هم باید بکوشیم از سرمایه‏هاى خود راهى فراهم کنیم (نه که هر چند گاهى جوانى که از این ملک پا بیرون مى‏نهد بى‏آنکه از سرمایه‌ی هنرى مردم خود آگاه باشد با مشتى تقلید به میهن بر مى‏گردد و به تصور این که مملکت‏ها از هم دورند و تشخیص اوضاع شاید نامقدور، مایه‌ی دیگران را به صورت تقلید بسیار بد چون متاعى گرانبها بیاورد و براى حفظ حیثیت بى‏مایه‌ی خود، جانبدارى ناشایست از آورده‏هاى تقلیدى خود کند). این همان است که مردم فلک‏زده‌ی ما اکنون دچار آنند و نمى‏دانند چه کنند و این مردم اگر در حیرت‏اند عجبى نیست. زیرا مى‏بینند که جوانان ما تا زمانى که در میهن عزیز خود بودند هنرى نداشتند و هنرى را نمى‏شناختند، و چون پا از کشور به بیرون گذاشتند از هنرمندان بزرگ و مشهور شده برگشتند! آیا این خاک، هنرمندپرور نیست؟ بزرگى، خدایى را سزا است که درختان میوه‏دار رویانید، بر و بحر آفرید و هنرمندان زحمت نکشیده‌ی خلق‏الساعه فرود آورید.

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *