سخنرانى جلیل ضیاءپور، با عنوان «رنگها و رابطهها»، انجمن هنرى خروس جنگى، مندرج در مجله خروس جنگى، سال ۱۳۲۸
درست است که مکتب امپرسیونیسم با برداشت خود انقلابى در عالم نقاشى ایجاد کرد، ولى هرگز با این پیشروى خود و ایجاد رنگ تازه، نتوانست روح جستجوگر هنرمند را آنطور که باید تسکین دهد و
گفتنىها و خواستهاى او را روشنتر بنمایاند.
در مکتب آکادمیک نقاش سالیان دراز در پاى تابلوها چشمان خود را از تابلو به طبیعت و از طبیعت به تابلو سیر مىداد و مراعات طرح و رنگ و نور را سمجانه مىکرد، و هر چه را که مىدید مو به مو نقش مىنمود! این همه متابعت کورکورانهی نقاش از ظاهر طبیعت، کافى شد که انگیزهی یک سرکشى تند بشود. ازینرو امپرسیونیستهاى خسته از روش کار آکادمیک مانند بتشکنانى که از رکود فکرى به ستوه آمده باشند، اساس هر چه آکادمیک را زیرورو کردند و روش کار را بر راهى تازهتر استوار نمودند.
ابتداى این عکسالعمل بىشک جنبهی سرکشى و ویرانگى داشت (فقط براى اینکه باید دیگر به این گونه طرز فکر و کار خاتمه داد) از اینجا بود که قلماندازیها شروع شد و تابلوهایى چند میدان گردش لاابالیانه و تاخت و تاز قلماندازیها و قدرتنماییهاى عصبى و رنگگذارىهاى پر مایه قرار گرفتند. ولى به تدریج، این مکتب سکون خود را بازیافت و عکسالعمل شاد آن در برابر غمها منبعث از برخوردهاى جوامع، رنگآمیزىهاى درهمى از غم و شادى به وجود آورد. اما این مکتب، در برابر تأثیر زندگى ماشینى در حال بروز روزافزون که فوویسم و کوبیسم را به دنبال داشت، دیگر جایى براى میدان تازى نداشت و روحیهی منقلب هنرمند، به داشتن زبانى گویاتر و جدلىتر نیاز داشت که وضع زمانه طلب مىنمود. به این علت در سال ۱۹۰۸ مکتب کوبیسم به موازات فوویسم پیش رفت و مخصوص کسانى شد که داراى احساسى تند و خشن و سرى پرشورتر و جویندهتر بودند. مکتب کوبیسم که از طرز کار دو هنرمند مکتب امپرسیونیسم به نام «سورا» Seurat و «سزان» به وجود آمده بود، ابتدا به وسیلهی «براک» و «پیکاسو» شروع به فعالیت کرد. «روژه دولافرنه»Roger dela Frenaye که دوست «براک» بود و با او در یک جهت قدم برمىداشت، پس از جنگ ۱۹۱۴ فوت کرد. از آثارش چنین بر مىآید که «لافرنه» میل داشته تمام اشیاء اطرافش را هندسى (یعنى به اشکال کروى، هرم، خطوط و سطوح موازى) بسازد و هر قدر که ممکن است طبیعت را ساده کند و در عین سادگى نوعى باشد که نهایت قدرت و اراده به وسیلهی همین اشکال و خطوط و سطوح در کارهایش نمایان شود.
کوبیستهاى فرانسوى از روى غریزه و نیازمندى به ادامهی تجربیات نقاشان امپرسیونیسم پرداختند و لازم دیدند که آنها را در قالبى متجسمتر و مادىتر عرضه کنند.
براى «سورا» و «سزان» تاریکى و روشنایى، دو وسیله بود که آنها را در کنار هم قرار دهند. این کار منشأ اثرى براى کوبیستها شد. براى کوبیستها بعد از ساده کردن هیئت عمومى و بیرونى طبیعت، نمایش محتواى چنین شکلهایى خالى از اشکال نبود. وانگهى هنوز در واقع مانند مکتب آکادمیک کار مىکردند (به این معنى که اگر در آکادمیک هر تکه کوچکى را با سایه روشن ملایم مىساختند در اینجا کوبیست همانها را به شکل هندسى در مىآورد.
چنین کارى در هر حال این لطف را داشت که اقلاً به جاى درهم و برهم کردن رنگهاى طبیعت که حدود آنها به طور موجه مشخص نبود، در اینجا مشخص و معین مىشود. دیگر، رنگها در یکدیگر مخلوط نمىشوند و از روشنایى به تاریکى فرو نمىروند. بلکه هر رنگى با شخصیت معین، خودش را در کنار دیگرى جا مىدهد.
کوبیستها، حصارهاى محکم طراحىها را (همچون فوویستها) پیرامون هر رنگ مىکشند تا وضعیت هر یک مشخص شود. همین قسمتبندى سادهترین شکل اشیاء سبب رنگآمیزى سطوح بىشمارى مىشود، و در نتیجه، هنر رنگآمیزى در این دو مکتب، بیش از پیش با دنبال گرفتن تجربیات امپرسیونیستها پیشرفت مىکند.
در این هنگام، موضوع «رابطهها» (= پاساژ) به میان مىآید، که وظیفهی مهمى را ایفا مىکند.
«پاساژ» به طور صریح در مکتب کوبیسم (که نیاز، آن را در آثار کوبیستهاى مبتدى بیدار کرده بود) نقیصهی کنار همگذارى دو رنگ متضاد بدون واسطه را از میان بر مىدارد.
«پاساژ» در نقاشى، سبب مىشود که چشم با حضور آن، در تمام نقاط یک تابلو به ملایمت بگردد و به این صورت ممکن شد که چشم از رنگى به رنگ دیگر و از سطحى به سطح دیگر، از یک گوشه به گوشهی دیگر تابلو، سیر نرم مشخص داشته باشد.
کوبیستهاى محافظهکار نمىتوانستند به کلى دست از گذشته بکشند. زیرا «پاساژ» (این رابطهی نامشخص به هر طریق وابسته به مکاتب گذشته) آنان را در عوالمى شاعرانه سیر مىداد. این بود که با علاقه و حرارت مىگفتند: بىوجود این «پاساژ» آثار، سطحى و بىعمق خواهند بود. مثلاً «آندره لوت» مىگفت: «با جهت گرفتن ترکیبات (طرحها، سطحها و رنگها) به طرف خطوط و سطوح هندسى خشک (بدون دخالت این پاساژ) هرگز نمىشد لطف هواى اطراف اشیاء طبیعت را درک کرد».
به هر انجام، وجود همین رابطهها اسباب پذیرش کوبیسم از سوى هنرمندان محافطه کار شد. آنان از این طریق خوب فهمیدند که کوبیسم مکتبى لازمتر از سایر مکاتب است. ولى بهانهاى که به کلّى آنان را به این سو هدایت کند، نداشتند. وقتى ملاحظه کردند که همهی قوانین مکاتب گذشته به طریقى تازه و به شدت در کوبیسم وجود دارد و چیزى از گذشته را فاقد نیست، با علاقمندى آن را پذیرفتند.
«گوگن» مىگفت: هزار گرم رنگ سبز پراکنده در جاهاى مختلف یک تابلو، طبعاً تأثیرش بیشتر از ده گرم از همان رنگ در یک جا است. «وانگوگ» برعکس او مجموعهی یک رنگ پراکنده در تابلو را جمعآورى کرده در میدانى پهناور قرار داد و با این کار نشان داد که وجود هزار گرم از یک رنگ، در یک میدان وسیع (به شرط در یک محوطه بودن) حتماً تأثیرش بیشتر از هزار گرم از همان رنگ است که در یک تابلو پخش شده است، و از همین راه براى پیشروان هنر، راه تازهترى را باز مىکند و سبب تقویت مکتب فوویسم مىشود.
بالاخره دخالت احساس و حسابگرىها، سبب پیدایش ترتیب و دقت در نقاشى مىشود و تکنیک تازهاى به وجود مىآید و آزادى دلخواهى به هنرمند مىدهد.
چون موضوع «دفورماسیون» Deformation (تغییر شکل دادن) به میان آمده بود و در آن زمان این عمل تجاوز به ناموس طبیعت بود، پیشروان محافظهکار نمىتوانستند طبیعت تغییر شکل یافته را بپذیرند.
«وانگوگ» و «ماتیس» Matisse (یا به گفتهی بهترى استاد و شاگرد که ماتیس تحت تأثیر کارهاى وان گوگ بود) با آثار خود نشان مىدادند که بدون دخل و تصرف زیاد هم مىشود زیباییها و تناسبات خوشایندى ایجاد کرد. یعنى محافظهکاران با همهی حس پیشروى و ابتکار که داشتند باز نمىتوانستند از گذشته و تناسب و اعتدال و غیر و غیره که مدتها به آن معتاد شده بودند صرف نظر کنند و پا به دایرهی کوبیسم بگذارند.
هر چند ماتیس چنانکه از بعضى آثار او بر مىآید، نشان داد که گاهگاهى به رسم تمرین کوشیده است در شیوهی کوبیسم اثرى نشان بدهد ولى خوب پیداست که در حد همان فوویسم پیشرو، فراتر نرفته است.
اما کوبیستها جرأت را به آنجا رسانیدند که بالاخره توانستند کار را از حدود قواعد قوانین و تناسبات و خوشایندىهاى قراردادى و محافظهکارانه بگذارنند و در ایجاد فرمها Formes از طبیعت، آزادى بیشترى پیدا کنند و به جاى جدا کردن رنگها و قرار دادن آنها کنار هم (بىتوجّه به اغراق در فرم و حرکات که بیشتر شبیه خانههاى شطرنجى مىشد و نمک و شیرینى کار را از نقاشى سلب مىنمود) خواستار تغییر شکلهاى کامل طبیعت (تا آنجا که حد لزوم اجازه مىداد) شدند. یعنى ایجاد هیاهوى زندگى و جنبش در فرم یک شىء کوچک نسبت به خود، و هم در زمینهی عمومى آن در همهی تابلو، بیشتر از پیش مورد توجه قرار گرفت.
به این طریق، اختیار به کلّى از کف کوبیستهاى میانهرو و محتاط گرفته شد. در اینجا ریتمها (موازنهها) و حالتهایى به وجود مىآیند که حس کنجکاوى خستگىناپذیر عدهی نسبتاً زیادى را تسکین مىدهند، و بالاخره، راه نشان دادن طبیعتى از نوع دیگر را براى نقاشان باز مىگذارند. (به خصوص وقتی که زندگانى موجودات ذهنى به میان مىآیند، معجزهی نقاشى کوبیسم آبستره -هنر ایمایى، اشارتى- آغاز مىشود، و به وسیلهی آن، نقاش، با بیانى واضحتر و رساتر به تشریح وقایع ذهنى خود مىپردازد) دیگر، نقاش هر چه را که در طبیعت به طور عادى وجود دارد و دیده مىشود به همان نحو عادى نقاشى نمىکند، و هر چه را هم که در طبیعت به طور فانتزى محض و خیالبافانه وجود دارد و یا از توضیحاتى که نویسنده باید از عهدهی آنها برآید (نه نقاش) تنفر دارد. زیرا کوبیست خود را جداً موظف مىداند که در نقاشى رعایت اصول تخصصى بشود.
«انگر» که منشاء اثرى قدیمىتر از «سزان» و «سورا» در کوبیسم است، به لزوم در نظر گرفتن طراحى و امانت در هنر اشاره دارد. این امانتدارى را مکاتب گذشته هم کم و بیش و به طور ناقص به هنرمند مىآموختند. ولى کوبیسم آن را کاملتر از هر مکتب دیگر به هنرمند کنجکاو مىسپارد. کوبسیم صحنههایى به وجود مىآورد که با واقعیت عادى تلخ و شیرین زندگى زندهتر و مجسمتر، سروکار دارد، و اینگونه صحنهها را طبیعت ایجاد شده با دست هنرمند، عرضه مىکند. به همین جهت است که «براک» مىگوید: «یک تابلو باید یک ماشین زنده و پر هیجان باشد».
کوبیسم هرگز از پشت چشم اشخاصى که طبیعت را متعارفى مىبینند ظاهر نمىشود. بلکه از روزنهی چشمانى تظاهر مىکند که دقیق، حساس، واقعبین و نهفتهبین باشند.
کوبیست، ذهنیات را رها نمىکند. رنگها و طرحهاى کوبیست از یک دنیاى مادى و اراده و کوشش حکایت دارد و به این منظور از هر وسیله استفاده مىکند.
کوبیست، براى مجسم کردن هر چیز به هر طریق که لازم باشد آنچنان را آنچنانتر مىنمایاند.
«آندره لوت» مىگوید: «اغراق کردن، کم کردن و حذف کردن، سه کار حتمىالاجرا است که هنرمند باید به آن بپردازد».